چو ایران نباشد تن من مباد ... بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

papillon: 2012-11-04

Thursday, November 8, 2012

........طرف ما.......







در اينجا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندين حجره،
در هر حجره چندين مرد
در زنجير...

از اين زنجيريان،
يک تن، زنش را در تب تاريک بهتاني
به ضرب دشنه اي کشته است.

از اين مردان،
يکي، در ظهر تابستان سوزان،
نان فرزندان خودرا،
بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد
آغشته است.

از اينان، چند کس،
در خلوت يک روز باران ريز،
بر راه ربا خواري نشسته اند
کساني، در سکوت کوچه،
از ديوار کوتاهي به روي بام جستند
کساني، نيم شب،
در گورهاي تازه،
دندان طلاي مردگان را مي شکسته اند.

من اما هيچ کس را
در شبي تاريک و توفاني نکشتم
من اما راه بر مردي ربا خواري نبستم
من اما نيمه هاي شب ز بامي بر سر بامي نجستم .

در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و
در هر نقب چندين حجره،
در هر حجره چندين مرد در زنجير...

در اين زنجيريان هستند مرداني
که مردار زنان را دوست مي دارند.
در اين زنجيريان هستند مرداني
که در رويايشان هر شب زني
در وحشت مرگ از جگر بر مي کشد فرياد.

من اما در زنان چيزي نمي يابم
- گر آن همزاد را روزي نيابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار روياهاي خود،
جز انعکاس سرد آهنگ صبور اين علف هاي بياباني
که ميرويند و مي پوسند و مي خشکند و مي ريزند،
با چيزي ندارم گوش.
مرا گر خود نبود اين بند،
شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان،
مي گذشتم از تراز خاک سرد پست...

جرم اين است
جرم اين است

Wednesday, November 7, 2012

Sunday, November 4, 2012

ده زندانی زن ایرانی در اعتصاب غذا




زنی را می شناسم من    که شوق بال و پر دارد
 

ولی از بس که پُر شور است    دو صد بیم از سفر دارد
 زنی را می شناسم من     که در یک گوشه ی خانه
 

میان شستن و پختن    درون آشپزخانه
 

سرود عشق می خواند   نگاهش ساده و تنهاست
 

صدایش خسته و محزون   امیدش در ته فرداست
 

زنی را می شناسم من    که می گوید پشیمان است
 

چرا دل را به او بسته     کجا او لایق آنست؟
 

زنی هم زیر لب گوید    گریزانم از این خانه
 

ولی از خود چنین پرسد    چه کس موهای طفلم را
 

پس از من می زند شانه؟   
زنی آبستن درد است   زنی نوزاد غم دارد
 

زنی می گرید و گوید    به سینه شیر کم دارد
 

زنی با تار تنهایی   لباس تور می بافد
 زنی در کنج تاریکی    نماز نور می خواند
 

زنی خو کرده با زنجیر  زنی مانوس با زندان
 

تمام سهم او اینست:    نگاه سرد زندانبان!

 سیمین بهبهانی