چو ایران نباشد تن من مباد ... بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

papillon: 2012

Thursday, November 8, 2012

........طرف ما.......







در اينجا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب،
در هر نقب چندين حجره،
در هر حجره چندين مرد
در زنجير...

از اين زنجيريان،
يک تن، زنش را در تب تاريک بهتاني
به ضرب دشنه اي کشته است.

از اين مردان،
يکي، در ظهر تابستان سوزان،
نان فرزندان خودرا،
بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد
آغشته است.

از اينان، چند کس،
در خلوت يک روز باران ريز،
بر راه ربا خواري نشسته اند
کساني، در سکوت کوچه،
از ديوار کوتاهي به روي بام جستند
کساني، نيم شب،
در گورهاي تازه،
دندان طلاي مردگان را مي شکسته اند.

من اما هيچ کس را
در شبي تاريک و توفاني نکشتم
من اما راه بر مردي ربا خواري نبستم
من اما نيمه هاي شب ز بامي بر سر بامي نجستم .

در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و
در هر نقب چندين حجره،
در هر حجره چندين مرد در زنجير...

در اين زنجيريان هستند مرداني
که مردار زنان را دوست مي دارند.
در اين زنجيريان هستند مرداني
که در رويايشان هر شب زني
در وحشت مرگ از جگر بر مي کشد فرياد.

من اما در زنان چيزي نمي يابم
- گر آن همزاد را روزي نيابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار روياهاي خود،
جز انعکاس سرد آهنگ صبور اين علف هاي بياباني
که ميرويند و مي پوسند و مي خشکند و مي ريزند،
با چيزي ندارم گوش.
مرا گر خود نبود اين بند،
شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان،
مي گذشتم از تراز خاک سرد پست...

جرم اين است
جرم اين است

Wednesday, November 7, 2012

Sunday, November 4, 2012

ده زندانی زن ایرانی در اعتصاب غذا




زنی را می شناسم من    که شوق بال و پر دارد
 

ولی از بس که پُر شور است    دو صد بیم از سفر دارد
 زنی را می شناسم من     که در یک گوشه ی خانه
 

میان شستن و پختن    درون آشپزخانه
 

سرود عشق می خواند   نگاهش ساده و تنهاست
 

صدایش خسته و محزون   امیدش در ته فرداست
 

زنی را می شناسم من    که می گوید پشیمان است
 

چرا دل را به او بسته     کجا او لایق آنست؟
 

زنی هم زیر لب گوید    گریزانم از این خانه
 

ولی از خود چنین پرسد    چه کس موهای طفلم را
 

پس از من می زند شانه؟   
زنی آبستن درد است   زنی نوزاد غم دارد
 

زنی می گرید و گوید    به سینه شیر کم دارد
 

زنی با تار تنهایی   لباس تور می بافد
 زنی در کنج تاریکی    نماز نور می خواند
 

زنی خو کرده با زنجیر  زنی مانوس با زندان
 

تمام سهم او اینست:    نگاه سرد زندانبان!

 سیمین بهبهانی

Sunday, September 9, 2012

کلیسای تاریخی وانک ثبت جهانی می‌شود




بعد از زاینده رود و میدان نقش جهان که دو قطب اصلی جذب توریست وگردشگران به شهر تاریخی اصفهان است وهمانگونه که مستحضر هستید هر دو بر اثر بی توجهی و بی مبالاتی مسوًلان به چه صورتی در امده اند, هم اکنون زاینده رود در اکثر فصول سال با کم آبی یا حتی بی آبی مواجه است و میدان نقش جهان به دلیل وجود برج جهان نما که بروی خرابه های کاروانسرای (تحدید) که خود جزو میرات فرهنگی به شمار میرفت بنا شد, با تهدید خارج شدن از لیست میراث فرهنگی جهانی روبروبود این خبر توجه من را به خود جلب کرد
 
( مدیر پایگاه کلیساهای تاریخی ایران از اتمام عملیات مستند‌سازی و تهیه پرونده ثبتی کلیسای تاریخی وانک اصفهان به‌ منظور ثبت جهانی این بنای مذهبی و تاریخی در سال آینده میلادی خبر داد.
شرلی آودیان به خبرگزاری فارس گفت: هم‌اکنون مطالعات کلی این بنای تاریخی به پایان رسیده و پرونده ثبت جهانی آن به‌منظور ارسال به یونسکو تهیه شده است.

وی افزود: بدون شک این کلیسای تاریخی در سال 2013میلادی به ثبت جهانی خواهد رسید چرا که پرونده ثبتی آن با زحمات چندین ساله و بدون نقص تهیه شده است.
 

کلیسای وانک یا «آمنا پرکیج» در محله جلفای اصفهان قرار دارد که از روی کلیسای «سنت استپانوس» در جلفای آذربایجان کپی برداری شده‌ است. این کلیسا از کلیساهای تاریخی ارامنه اصفهان است که در زمان شاه عباس دوم ساخته شد)


البته از نظر من این بنای تاریخی هیچ تفاوتی از نظر ارزش تاریخی وگردشگری با دو مورد ذکر شده ندارد ولی ایا بعد از این همه زحماتی که به نقل از خودشان برای ثبت جهانی این اثرکشیده شده ایا در حفظ ونگهداری آن در این جایگاه کوشش خواهد شد؟

Saturday, September 1, 2012

توتالیتاریسم و پدیده انسان کرگدنی


مقاله‌ي حاضر، ملاحظات و رويكردي است جامعه شناسانه -روان شناسانه نسبت به رفتار خاص انسان در يك نظم اجتماعي- سياسي تجربه ي شده‌ي بشري. اين نظم ويژه كه در تاريخ تجارب بشري مورد توجه قرار گرفته و نتايج ، پيامدها و تلخي دهشت بار آن موجبات نابودي مليونهاانسان بي‌گناه گرديده است، علي رغم اشكال ظاهري وتفاوت از قبيل استالینیسم ، فاشيسم، نازيسم  وفرانكيسم يك ايدئولوژي مشترك داشته كه مضمون آن «توتاليتاريسم» مي باشد.توتاليتاريسم نظام ايدئو لوژيك و سياسي اجتماعي خاصي است كه سلطه اي تمتم عيار را در تمام عرصه هاي پنهان و آشكار شوون زندگي اجتماعي خواستار است وازآن به عنوان  نظام ايدئولوژي يا نظام تماميت خواه و كليت خواه نام مي‌برند. توتاليتاريسم نظم اجتماعي- سياسي خاصي است به مراتب هولناك تر از استبداد و ديكتاتوري محض.
بنيان نظم توتاليتر بر مبناي ايدئولوژيك آرمان گرايي و ناكجا آباد و اتوپياسازي استوار است.
 نخبگان در تبليغ و ترويج و تحكيم و توسعه اين سيستم تماميت گرايانه در پيوند و اتحاد موقت با اوباش و گروه‌هاي فشار اجتماعي- سياسي نقش مهم و حياتي را بر عهده دارند.
 در نظام توتاليتر به علت مسخ شخصيت انسان و گرفتار از خود بيگانگي انساني شدن، انسان‌ها در يك پروسه‌ي ايدئولوژيك و از پيش انديشيده‌ شده، دچار تغييرات ماهيت مي‌شوند و در نهايت تبديل به «كرگدن» مي‌گردند كه هدف و رفتاري جز تخريب و انهدام ندارند.«كنت ميناگ» متفكر معاصر، در پژوهشي كه در ارتباط با توتاليتاريسم انجام داده است، اين پرسش مهم، حياتي و سرنوشت ساز را فراروي همه‌ي محققان ، عالمان، متفكران و روشن فكران معاصر قرار داده است كه آيا علي رغم تجربه‌ي تلخ و هولناك نظام ايدئولوژيك و سياسي و اجتماعي توتاليتر در تاريخ
حيات بشري به طور اعم و دوران معاصر به طور اخص، با توجه به اين كه اين سيستم ريشه در مباني و نهادهاي سرمايه داري صنعتي دارد و علت‌هاي آن به قوت باقي است و موجود مي‌باشد، امكان ظهور و بروز و تكرار اين تجربه تلخ وجود دارد؟ اگر پاسخ احتمالي مثبت باشد ، نظام تماميت خواه در چه قالبي ظاهر مي‌شود و راهبرد مبارزه با آن چيست؟ اين مقاله مي‌كوشد تا حد مكان و بضاعت به سهم خود به اين پرسش پاسخ دهد.

نظام اجتماعي:

نظام اجتماعي توتاليتاريسم((Soial system totalitarianismاز دهشت ناكترين نظامات اجتماعي است كه بشريت معاصر ان را تجربه كرده است. نظمي به مراتب هولناك تر از استبداد سياسي و ديكتاتوري يك عنصر مستبد و خودراي مي‌باشد.
كنت ميناگ يكي از متفكران معاصر كه در اين زمينه مسائل اجتماعي به تحقيق و پژوهش مي‌پردازد، در مقاله‌ي مهمي كه تحت عنوان «توتاليتاريسم، آيا پايان آن را ديده‌ايم؟» مي‌نويسد:
براي طرح اين پرسش راهي جامع و مانع وجود ندارد، اما به هر حال بايد سؤال كرد: آيا توتاليتاريسم نوعي نابه هنجاري خاص قرن بيستم بود، يا پديده‌اي بنيادي مربوط به غرب مدرن به شمار مي‌رود، و هنوز نمي‌توانيم خيال خود را از بابت آن آسوده فرض كنيم؟

همين نگراني في الواقع واقعيت گرايانه است كه ما را بر آن مي ‌دارد به بررسي و تبيين توتاليتاريسم و پيامدهاي آن در جامعه از منظر جامعه شناسي و روان شناسي اجتماعي بپردازيم.
توتاليتاريسم ارتباط تنگاتنگي با اتوپياسازي و مدينه‌ي فاضله گرايي دارد و چنان كه ميناگ توضيح مي‌دهد:

توتاليتاريسم اساساً معطوف به ساختن جامعه‌اي حول محور يك انديشه‌ي آرماني است.

توتاليتاريسم بر مباني نظري خاصي استوار است كه عبارتند از جهان بيني و ايدئو لوژي ، توده ها، نخبگان، مدينه فاضله سازي و اتوپيسم گرايي ، هيجان و غرايز گرايي ، شخصيت پرستي افراطي و بيمارگونه و ... كه محور كانوني آن ايدئولوژي آرمان گرايانه است.
هانا آرنت، توتاليتاريسم را به عنوان يك نظم و نظام ضد انساني معرفي و تحليل مي‌نمايد كه بديهي ترين و طبيعي ترين حقوق انسان‌ها را مورد نقص قرار داده و تضييع مي‌نمايد.
آرنت، در تحليل‌هاي جامعه شناسانه خود، موضوع تمايز و تفاوت «زور» و «اقتدار» و نيز استبداد و توتاليتر را مطرح مي‌نمايد.

بين ريشه و منشا اقتدار كه عقلانيت اجتماعي و منشاء‌و اساس و ريشه‌‌ي زور كه مبناي طبيعي و بيولوژيك دارد، تفاوت قائل است. به زعم آرنت، بين نظام‌هاي اجتماعي مبتني بر زور و استبداد و ديكتاتوري سياسي- احتماعي با نظام اجتماي توتاليتاريسم تفاوت‌هاي عميق ، اساسي و بنيادين وجود دارد. در نظام مبتني بر زور و استبداد، انسان به عنوان يك شهروند، كماكان يك موجود انساني باقي مي‌ماند كه قابليت‌هاي انساني مانند آگاهي، آزادي ، اختيار و انتخاب و خلاقيات و عصيان عليه نظم موجود را بالقوه دارا مي‌باشد و تحت شرايط مناسب ذهني با آگاهي مي‌تواند خويشتن را از تحت نظم موجود،‌رهايي بخشد،‌زيرا به تعبري متفكر فرانسوي، ژان ژاك روسو، هنوز حق انديشيدن از او سلب نگرديده است. ديكتاتوري و استبداد به خاطر اين مسئله محكوم است كه در آن نظام تنها يك نفر مي انديشد و ديگران حق انديشيدن ندارند.



اما در نظم اجتماعي- سياسي توتاليتاري، انسان به عنوان يك وجود انساني و به مثابه‌ي موجودي كه امكان كسب آگاهي و معرفت را دارد و مي‌تواند آگاهانه و خلاق با محيط پيراموني تعامل داشته باشد، به علت مسخ  شخصيت و ماهيت انساني و استحاله دروني و بيروني اين امكان انساني از وي سلب شده است،‌ لذا امكان انديشيدن را ندارد.

آرنت در اين زمينه مي‌نويسد:
تبديل انسان به مجموعه‌اي از واكنش‌ها ، مانند يك بيمار رواني ، اورا از هر چيزي كه شخصيت يا خصلت اوست، عميقاً جدا مي‌سازد.
نظام سياسي- اجتماعي توتاليتر يا تماميت گرا كه هيچ حوزه‌ي خصوصي را در حيات و زندگي اجتماعي انسان بر نمي‌تابد بر اساس مباني تئوريك و روبناي فرهنگي و نظري كه خود كه ممكن است در قالب‌هاي متفاوتي داشته باشد (فاشيسم، نازيسم، فرانكيسم، استالینیسم و ...) در گام نخست توانايي‌هاي اخلاقي انسان را مضمحل و نابود مي‌سازد. آرنت مي‌گويد:

پس از كشتن شخصيت اخلاقي و نابودي شخصيت حقوقي در انسان،‌ از بين بردن فرديت او ديگر چندان دشوار نيست.

به طور فرموله و به اختصار مي‌توان گفت،‌بنيادي ترين پايه‌هاي نظم توتاليتري عبارت است از ايدئولوژي واحد ، نظام پليس مخفي، تبليغات، خشونت گرايي ، سركوب، توليد مستمر دشمت خيالي يا دشمنان خيالي ، سركوب معترض و منتقد، بمباران فكري و دائمي شهروندان، ترويج شخصيت پرستي مطلق گرايانه  افراطي و بيمار گونه ، اتميزاسيون اجتماعي، وحدت رايي پوشالي و دروغين بر مبناي اتوپيك و آرمان گرايانه ، پمپاز و شارژ دائمي جامعه، تسرّي و تعميم رفتارهاي هيجاني و احساسي، پوپوليسم عوام فريبانه ، كنترل همه توسط همه ، فقدان هر گونه شخصيت حقوقي و مدني و امنيت سياسي ، اجتماعي، شغلي و ..... كه موجبات هراس دائمي را در انسان‌ها پديد مي‌آورد.

از ويژگي‌هاي مهم نظام توتاليتر، اتحاد «نخبگان و اوباش» است.
وحدت دردناك نخبگان و اوباش و فقدان هويت و كاراكتر انساني در قالب عدم تشخيص و فرديت روشن فكرانه ، تأكيد بر عصبه اجتماعي ، قومي و گروهي و ايدئولوژيك و ايجاد بحران‌هاي مداوم اجتماعي و معتاد سازي افكار عمومي توده‌ها به بحران‌هاي گوناگون روزانه، هفتگي و ماهانه و عدم آرامش روحي و رواني و ايجاد دغدغه و نگراني و اضطراب مستمر براي شهروندان از مشخصات ديگر اصلي نظامات توتاليتري است.

هانا آرنت توضيح مي‌دهد:

«جنبش‌هاي توتاليتر نه تنها براي اوباش، براي نخبگان جامعه نيز سخت جاذبه دارند. اين جاذبه جنبش براي نخبگان، به همان اندازه بستگي آشكارتر اوباش با جنبش‌هاي توتاليتر، يكي از كليدهاي مهم فهم اين جنبش‌ها به شمار مي‌آيد» رهبران جنبش‌هاي توتاليز، صفات مشخص اوباش را دارا هستند كه روان‌شناسي و فلسفه سياسي آن‌ها به خوبي شناخته‌ي ما است.

ويلفر دو پاره تو، جامعه شناس معروف ايتاليايي ، تأكيد بر نقش غرايز را در توتاليتاريزم يك نقش محوري و بنيادي تلقي مي‌كرد كه اساس و بنيان نظام سركوب را تحكيم مي‌بخشيد و بازوي تواناي نخبگان بود.



آرنت مي‌گويد:

«اتحاد موقتي نخبگان با اوباش، بيشتر مبتني بر اين بود كه نخبگان با يك شعف راستين تماشاگر صحنه نابودي تشخص به وسيله اوباش بودند.

در رابطه و وحدت همسوي اتحادي نخبگان و اوباش،‌انسا‌ن‌ها تا يك شي و ابزار تنزل يافته و به مثابه عين نظم حاكم اجتماعي، موجوداتي تهي، رام ، مطيع و فاقد هر گونه تشخص فردي و انساني و مقلد و محض و داراي روحيه‌اي مهاجم، خشن، ويران گر،‌الينه، و ضد تمام فضاي انساني هستند. و مهم‌ترين خصيصه‌ي جامعه شناختي روان شناسانه‌ي نظام توتاليتر ،‌تأكيد و تكيه مضرانه بر «هيجان» احساس و عواطف و به غليان در آوردن آن مي‌باشد. اين مكانيسم، قبلاً به وسيله ي  تئوريزه سازي اذهان يا ايدئولوژيك انديشي تقدس مآبانه و نيز تبليغات دائم از طريق كور ساختن شعور انساني و قدرت تفكر و منطق و حذف روابط انسان و قدرت قضاوت مستقل با بمباران واسطه‌هاي ايدئولوژيك يا به تعبير ديگر نخبگان حاكم يا در جستجوي كسب قدرت با شست و شوي ذهن والقا صورت مي‌گيرد.

نخبگان با هوشمندي عقلاني و تكيه بر اهداف و استراتژي و برنامه‌هاي از پيش برانگيختن احساسات توده‌اي،‌و سوء‌استفاده از جهل آنان، توده‌هاي هيجاني را در مسيرهاي مورد نظر خود هدايت مي‌كنند. نخبگان هوشمند با ايجاد گروه‌ها و دسته‌هاي سازمان يافته‌ي پيشرو كه نام ديگر آن گروه هاي فشار سياسي- اجتماعي است و از عناصر كينه توز و ناكام و شكست خورده‌ي اجتماعي كه  غالباً‌محروم بوده و داراي سطح تحصيلات ابتدايي و يا بي سواد هستند و به علت سرخوردگي ها و ناكاميهاي اجتماعي و زمينه‌هاي ترتيبي و خانوادگي شخصيت پرخاش‌گر و مهاجم دارند، تحت سازمان‌بندي گروه‌هاي «تهاجم»  مورد حداكثر بهره برداري قرار مي‌گيرند.

اريك فروم روان شناس نئوماركسيست مكتب فرانكفورت معتقد است،‌غالباً افراد گروه‌هاي فشار و نيز افرادي كه اقدام به شكنجه‌ي جسماني هم نوعان خود مي‌كنند ، ازدرمانده ترين وواخورده ترين وعقده اي ترين گروههاي محروم اجتماعي هستند كه ريشه هاي شهري يا روستايي در تهي دست ترين طبقات و گروههاي اجتماعي منشا آنان است . محروميت از «فرهنگ» و «نان» در خانواده و جامعه زمينه آماده‌اي را در شخصيت آنان نهادينه مي‌سازد كه در شرايط و فرصت‌هاي مناسب تحولات سياسي و اجتماعي و اقتصادي در شكل اپورتونيسم و فرصت طلبي‌هاي غير قابل توصيف رخ مي‌نمايد.

اقدامات خشونت آميز گروه‌هاي فشار ، تبليغات، كاناليزه‌ي رسانه‌هاي ارتباطي جمعي و مطبوعات وابسته ، مجالس و محافل سخنراني و شارژسازي احساسي و هيجاني به منظور ساختن «افكار عمومي » براي نيل به اهداف عقلاني و انديشيده شده توسط نخبگان ، جنبش اوباش را پديد مي‌آورند.

نظام توتاليز به نوعي يك نظام ايدئولوژيك نيز هست كه با آرمان گرايي‌هاي كاذب و دروغين غير قابل دست‌يابي در واقعيت عيني، به تهييج‌ توده‌ها و سوء استفاده از عواطف فرهنگي نشده‌ي آنان مبادرت مي‌ورزد. حاكمان و رهبران و نخبگان توتاليتاريست جوهره‌ي خاص و ويژه‌اي دارند كه آن را تئوريزه مي‌كنند. آنان بدون هيچ گونه احساس مسئوليتي مسلسل وار دروغ مي‌گويند. و دروغ‌ها و بهتان‌ها و افترائات و دشنام‌هاي خود را به منظور انتقال به ذهن و حس خلايق هيجاني در قالب مقولات و احكام نظري تئوريزه كرده  و قداست مي بخشند تا از اين طريق اهداف قدرت طلبانه و شهواني خود را خواست تقدير برتر جا بزنند. در نظام توتاليتر، مازوخيسم (خود آزاري) و ساديسم (دگر آزاري) سكه‌ي رايج است. همه مي‌آزارند و آزار مي‌شوند. در واقع سيستم اجتماعي توتاليتر نظمي را برقرار و
تحميل مي‌كند كه هيچ كس فرديت( (Individualismندارد و آدمياني كه از هستي انساني و شعور و فرهنگ ساقط شده‌اند، از صداي تازيانه لذت مي‌برند. 

عدم وجود شخصيت انساني سالم و رشد يافته از يك سو  و وجود هاله هاي هيجاني دائمي اجتماعي از سوي ديگر، سبب گرديد فضا همواره آكنده از گرد و غبار سركوب باشد و اعتماد عمومي از درون و برون جامعه‌ي الينه شده رخت بر بندد و در فواصل روابط طبيعي، اسناني، اجتماعي و فرهنگي آدميان، عناصر دستگاه‌هاي امنيتي سركوب حضور داشه باشند. نظام تماميت خواه تا بدان جا در حياتي انساني و اجتماعي دخالت مي‌كند كه علاوه بر استحاله تمام عيار انسان‌ها، هيچ خصومت و ويژگي شخصي را كه حتي در شكل گيري (آرايش، البسه و .....) باشد و تجلي يابد، بر نمي‌تابد و همه چيز را تحت كنترل و سلطه مي‌خواهد.

ايدئولوژي و قرائت واحد تبليغات سنگين و پرهزينه،‌ توسعه‌ي نظام پليس مخفي، انحصار رسانه هاي گروهي ، انحصار اطلاعات و اخبار كاناليزه سازي،‌حمايت مادي اراذل و اوباش و تقويت همه جانبه و امتياز دهي خاص به آنان و وفاداران، بستر سازي‌هاي خشونت اجتماعي در خانواده و نهادهاي اجتماعي، حذف انديشه و تفكر از همه نهادهاي اجتماعي، آرمان‌گرايي، ايده آليزم غليظ و مدينه فاضله سازي كاذب، تئوري دشمن فرضي و خيال سازي مداوم، اتميزه سازي جامعه و حذف فرديت و تشخص و تمايز و شعور انساني ، مخالفت شديد با روابط اصيل انساني ، سمت دهي و سازمان‌دهي جامعه به سوي تقويت راس، فقدان پاي بندي به ارزش‌هاي عيني اخلاقي، انساني و ديني در عمل و واقعيت، ايجاد فضاي ترور، ارعاب، سركوب، شكنجه، محروميت منتقدان و معترضان از همه‌ي حقوق اجتماعي، سياسي و اقتصادي و فرهنگي، حذف مخالفت و روشن فكران معترض، تنزل انسان به موجود هوار كش هيجاني خياباني و ترويج ابتذال در هنر و فرهنگ از محوري ترين خصايص و ويژگي نظام و انديشه توتاليتاريسم و اهداف آن است.

پديده‌ي انسان كرگدني

اوژن يونسكو، متفكر هوشمند فرانسوي و نمايشنامه نويس معروف، حدود نيم قرن پيش در قالب نمايش‌نامه كتابي نوشت كه «كرگدن» نام دارد و جلال آل احمد آن را به فارسي ترجمه نموده است.‌«كرگدن » سمبل انسان نظام توتاليتري و محصول بلافصل فرهنگ حاكم بر آن نظام است. نظامي كه به زعم اوژن يونسكو اشيا و انسان‌ها در يك نظم و روابط نامتعادل و غير انساني تبديل به كرگدن خواهند شد كه همه‌ي دست آوردهاي تاريخي،‌فرهنگي و تمدني تاريخ حيات بشري را كه نتيجه‌ي رنج‌ها  مساعي و تلاش‌هاي بي وقفه‌ي ميليون‌ها سال زندگي مشقت بار است، له و منكوب مي‌نمايند.

كرگدن كه حيواني است پستاندار و غول پيكر و عظيم الجثه با شاخي قطور در نوك پيشاني و پاهاي نيرومند و سنگين كه حركت و طرز راه رفتنش هول آور، مخرب و ويران گرانه است كه هر چه را بر سر راهش ببيند، له ، نيست ونابود و منهدم مي كند. در واقع كرگدن سمبل تخريب، ويران سازي، انهدام و نيستي است.

در نظام توتاليتري آدميان، موجوداتي ، كج، بدقواره، سرشار از كمپلكس‌هاي سرشار ، و عقده‌هاي رنگارنگ، متجسس در امور فردي و شخصي ديگري، سودجو، منفعت طلب افراطي و غير معقول، طمع كار و آزمند، پست و ذاتاً گدامنش، حقير، خشن، بي احساس و سنگ واره تربيت مي‌شوند.


انسان كرگدني داراي سائقه‌هاي شديد دگر آزادي وخود آزاري است. اگر چه اين موجود تنزل يافته از مقام والاي انساني و درمانده و ناتوان و فاقد خصوصيت و فضائل انساني و در هم ريخته‌ي باطني، در ظاهر به علت پيوندي كه با ديگر هم جنسان خود مي‌خورد بر نوميدي  و تنهايي دروني غلبه مي‌يابد، ليكن موجودي مستاصل و ساقط شده است. اين موجود به علت فقر مادي و فقدان آموزش و تربيت اصولي و اخلاقي و خانوادگي و عدم اشباع رواني و عاطفي در حريم خانواده و ناكامي و سرخوردگي‌هاي فردي و تحصيلي و اجتماعي،‌به شدت دچار سرخوردگي و واخوردگي‌هاي باطني است كه دائم از شانتاژهاي گروهي و خارجي پر و خالي مي‌شود و به عنوان يك شي و ابزار خشونت در پنجه‌ي بي رحم گردانندگانش مورد سوء‌ استفاده‌ي آگاهانه قرار مي‌گيرد. روان شناسان و روان كاوان بر اين باورند كه افراد شكنجه گر و حاملان ارعاب و ترور و خشونت و جنايت غالباً افرادي از اين سنخ (type) آدميان مي‌باشند.

 اوژن يونسكو با تجربه‌ي شرايط سياسي- اجتماعي آلمان نازي و با دقت و ظرافت انديشي روان كاوانه كه نشانه‌ي وسعت دانش شناخت انساني او است،‌با تحليل موشكافانه از يك فاجعه‌ي عميق تاريخي ، اجتماعي و انساني سخن مي‌گويد. فاجعه‌اي كه در قالب يك ايدئولوژي آرمان گرايانه و توسعه طلبانه ناسيونال – راسيستي جنس پوپوليسم ابتدا در  حزب نازي و فاشيسم و فرانكيسم و سپس در چهره‌ي خشن استالينيسم و اردوگاه‌هاي كشتار روشن فكران ظهور يافت و مي‌رفت تا تمام كره ي ارض را در بر گيرد. يونسكو با بهره گيري از فرهگ تمثيلي و استعاري طبيعت گرايانه انديشه‌هاي عميق انسان شناختي و جامعه شناختي خود را كه مبتني بر دانشي وسيع  در زمينه‌ي روان كاوي و ادبيات و هنر بود، به صورت نماشنامه ارايه نمود تا با عينيت بخشيدن به يك واقعيت هولناك آن را به وجدان آگاه زمان منتقل سازد. وي در پرده‌ي سوم نمايش نامه كرگدن مي‌گويد:

هيچ جامعه‌اي نتوانسته است اندوه بشري را از ميان بردارد و هيچ نظم سياسي نمي‌تواند ما را از رنج زيستن خلاص كند

اين تلخ ترين اعتراف يك متفكر اگزيستانسياليست متمايل به نيهليسم است!
اعترافي تلخ ، مرگبار و نگران كننده و شايد نوميد كننده ، اگر چه اين نگاه رويكردي به تجربه‌ي تاريخي گذشته‌ي اجتماعات انساني دارد و نيز تجربه‌ي معاصر بنيان ان است، اما در چارچوب بينش واقعيت گراي يونسكو، واقعيت دارد، زيرا ، در نظام توتاليتر و نظم كرگدني! انسان موجودي غريب و پديده‌اي شگفت آور است كه شر و بدي را به عنوان راه بقا در پيش گرفته است و همه تبديل به كردگدن شده‌اند و اگر كسي از فضيلت‌هاي اخلاقي و انساني برخوردار مي‌باشد، با ديده‌ي حيرت و تعجب به او مي‌نگرد! در كرگدن اوژن يونسكو، تنها برانژه‌ي روشن فكر است كه از وحشت تبديل آدم به كرگدن ، به شدت متحير، مغموم و نگران و آگاه است.

تنهايي انساني و اجتماعي برانژه سمبل روشنفكري معاصر، حالت خاصي را به ذهن و احساس مخاطب منتقل مي‌نمايد. به نظر مي‌رسد يونسكو مي كوشد شرايط «گذار» را تصوير نمايد و به جامعه نشان مي‌دهد گذار از انسان به كرگدن در متن نمايش‌نامه كه حول دو شخصيت  محوري «برانژه» و «ديزي» معشوق برانژه مي‌چرخد، ديزي سمبل عشق و دوست داشتن و احساس لطيف انساني است و برانژه  نماد انديشه، تعقل،‌روشن فكري. با عشق ورزيدن به ديزي در برابر جبر زمان و نظم حاكم و تبديل شدن و تنزل يافتن به حد يك حيوان مقاومت مي‌كند، زيرا برانژه حامل خود آگاهي خلاقانه‌ي روشن فكري انساني است. دو تيپ عقل و عشق مي‌خواهند در جامعه‌اي كه همه‌چيز بر اساس محوريت نفع و سود و رقابت براي كسب قدرت تعريف و عمل مي‌شود، با هم، كنار هم و با وحدت در يك پيكره‌ي واحد اننسان بمانند و تبديل به موجودات كرگدني نشوند.



ليكن صبح يكي از روز‌هاي كه برانژه از بستر برمي‌خيزد تا با ديزي صبحانه صرف كند، يك باره متوجه مي‌شود كه ديزي بدون هر گونه اطلاع و آگاهي قبلي او را ترك كرده است. ديزي رفته بود و او هم سو با جريان عمومي كرگدنيسم ، تبديل به يك موجود كرگدني شده بود. واقعيت توتاليتاريسم بيرحمتر تر و خشن تر از آن  است كه اجازه دهد در نظام كرگدني عشق پاك انساني شكوفا شود و آدميان به جاي خشونت، عقده حسادت، خودخواهي، نفع طلبي و ويران گري،‌خصايل و فضايل عاليه را در خويش بپرورانند. بحراني كه يك كرگدن، سرنوشت برانژه‌ها را تا مرز فاجعه مي‌كشاند؛ جزيره تنهايي شدن در متن زندگي نظم كرگدني و فقدان ارتباط انساني و عاطفي و شكست و تحقير و استحاله‌ي انسان، در حقيقت رنج بزرگ روشن فكري چون برانژه (يونسكو) است. تجربه‌ي تاريخ زندگي انسان نشان داده است كه دست آورد توتاليتاريسم چيزي جز، نظم پليسي، زور و خشونت حاصلي نداشته است و محصول آن موجودي سيماني و به تعبير زيبا و عميق آنتوني گيدنر جامعه شناس معاصر انگليسي«انسان پلاستيكي» است.

بنابر اين مي‌توان نتيجه گرفت در نظام سياسي اجتماعي نظام تماميت طلب و تماميت گراي توتاليتاريسمي، كه بر مبناي ايدئولوژي و روبناي فرهنگي ويژه‌اي تئوريزه مي‌شود، آرمان گرايي و مدينه‌ي فاضله سازي ذيل و حدت و اتحاد توده‌ها از نوع پوپوليستي و طرح ناكحا آبادها و استقرار نظام امنيتي پليسي كنترل همه توسعه و تشكيل گروه‌هاي سركوب خياباني و ايجاد اتمسفر اجتماعي ارعاب وحشت و تبديل يك جامعه به يك مجموعه‌ي اتميزه‌ي اجتماعي كه آدميان همانند نقطه‌هاي پراكنده‌ي سرگردان فقط زنده‌اند و جز قد، وزن و شناسنامه هيچ هويت انساني ديگري ندارند!

در تماميت طلبي پيشوا، تفاوت، تمايز،‌تنوع سلايق و عقايد و آراء قرائت از ايدئولوژي واحد جايي ندارد و آن پيشوا (موسوليني ، هيتلر و فرانكو و استالين) معنا و تبيين مي‌كند، حكم و اصل است كه عدول از آن مستوجب اتاق گاز، سلول زندان، اردوگاه كار اجباري و تبعيد و محدوديت از حقوق اجتماعي است.

اكنون پرسش ميناگ جان دار تر مي‌شود كه اين پرسش را مطرح ساخته بود آيا واقعاً‌امكان تجديد چنان نظم آهنين و دهشت ناكي وجود دارد ؟ چگونه مي‌شود از پديداري نظامات ضد انساني و ضد پيشرفت و ترقي كه پيشوا در زير دستكش تقدس پنجه‌هاي ببر دارد  مهار و جلوگيري نمود؟

ديالكتيك تماميت خواهي و تماميت طلبي، فرديت گرايي و اندويدو‌ آليزم است يعني بازگشت و تأكيد بر حقوق مدني و انفرادي شهروند و تكيه بر قوانين مدني و به انسان آگاه، آزاد، انتخاب گر و روشن فكر منتقد كه قادر است بينديشد و نقد كند. دموكراسي و چرخش نخبگان و ارتقاء توده .

آندره زيد در كتاب مائده‌هاي زير زميني مي‌نويسد:
در هر آدمي امكان‌هايي شگفت انگيز هست و هر چه بيش‌تر انسانيت را به عهده گرفتن، عنوان خوبي است.
«خوب بودن»؛ اين است مهمترين وظيفه‌ي انسان امروز و فردا.




 





Wednesday, August 29, 2012

رگه موسیقی از جامائیکا



امروزه برای بخش های مختلف مردم روشن مي شود كه هنر نمی تواند از سياست جدا باشد. روشن ميشود كه كنسرت دادن جوانان در خیابان ها با چهره های جدی، تكامل اشكال ديگری از موسيقی کوچه و خیابان است، تلاشی است برای شكستن محدودیت های فردی،اجتماعی.
  ر ِگِی یا رگه (Reggae) یک سبک موسیقی است که در اواخر دههٔ ۱۹۶۰ (میلادی) درجامائیکا پایه‌گذاری شد.در صورتی که پاره از اوقات برای بیان مفهوم گسترده تری، برای اشاره به بیشتر سبک‌های موسیقی جامائیکا استفاده می‌گردد. عبارت ریگه نشانه نوعی سبک مخصوص موسیقی که سرچشمه از دوره توسعه اسکا و راک استدی می‌گیرند می باشد.
 این نوع موسیقی شکل های مختلف دارد. بخشی به شکل تک نفره و بخشی دو سه نفره و به صورت کوچه بازاری اجراء می شود. بیشتر در اتوبوس ها، محلات و… به اجراء در می آید. و از نظر تکنیکی بار علمی کمی دارد. شکل قدیمی این موسیقی در ادوار گذشته به شکل تصنیف بیان می شد. شکل جدید موسیقی خیابانی در حال ثبت شدن و تاریخچه پیدا کردن از طریق سی دی و یا فایل های اینترنتی است. شکل دیگری از این موسیقی که اینک در حال گسترش است کیفیت بالاتری دارد و در واقع توسط ارکستری از جوانان کاملا آشنا به علم موسیقی و به صورت تخصصی در مکان های باز اجراء می شود.
بجرئت ميتوان گفت كه نواي رگه بر دنياي موسيقي امروز بشدت تاثير نهاده است. اين موسيقي كه تنها حدود 20 سال سابقه دارد حتي در دورافتاده ترين صحراهاي آفريقاي مركزي هم بگوش مي رسد. بوميان استراليا آنرا باآلات موسيقي خاص خود مي نوازند. در تمام كشورهاي اروپا جزء پر شنونده ترين آهنگهاست. و موسيقيدانان پنج قاره از آن تاثير گرفته اند. تاثير ترانه هاي رگه در نقاط مختلف جهان نشانه نفوذ ترنم اين موسيقي به اعماق قلب توده هاست. زادگاه موسيقي رگه جامائيكا از جزاير درياي كارائيب است. جزيره اي كوچك و گرمسيري، كه نقطه تلاقي دو فرهنگ قدرتمند يعني فرهنگ آفريقا و فرهنگ آمريكاي شمالي بحساب مي آيد. آتش رگه در گرماي سرخ كارائيب فروزان شده است.
 این هنرمندان مدتها در زندان بسر برده و از پخش ترانه هایشان تحت عنوان خلاف نظم عمومی بودن جلوگیری شده است. در چند سال گذشته حداقل ده نفر از اینان بطرز مشكوكی جان سپرده اند. یكی از رادیكالترین خوانندگان رگه بنام پیتر تاش اهل جامائیكا بهمراه همسر و فرزندانش به رگبار مسلسل بسته شد و بقتل رسید. اما همانطور كه یكی از ترانه های رگه خطاب به سیستم امپریالیستی میگوید: "تو میتوانی درخت راقطع كنی ـ ولی هرگز، هرگز پیروز نخواهی شد ـ چرا كه ریشه ای هم هست ـ و تو نمیتوانی از شر ما خلاصی یابی"در اینجا ترجمه بخشی از ترانه "بیدار شوید ـ بپاخیزید" از آثار پیتر تاش و باب مارلی را می آوریم: بیدار شوید، بپاخیزید، برای حقتان از نبرد باز نایستید خیلی ها فكر میكنند كه هدیه بزرگی از آسمانها برایشان فرستاده خواهد شد مشكلات رفع خواهند گشت و همگان را خوشی و خرمی خواهد بود اما مگر نمی دانید كه زندگی مان چگونه است پس حقتان را در همین دنیا بجوئید راه برایتان روشن شده است واعظ بگوشم میخواند كه بهشت در جهان دیگر است میگوید من میدانم، تو نمی دانی كه معنی زندگی واقعی چیست دیگر از این بازی سجده و تسلیم خسته شدیم حوصله مان سر رفته است ما میدانیم و می فهمیم كه خدای قادر همین موجود زمینی است میتوان عده ای را برای مدتی فریب داد اما نمیتوان همه را برای همیشه گول زد دیگر راه برایمان روشن شده است بیدار شوید، بپاخیزید، برای حقتان از نبرد باز نایستید.

ضربت پلیس از خیابان تا پشت بام


پلیسی که به جای امنیت و ارامش از دیوار مردم کوچه وبازار بالا برود وهر جوانی را به نام اراذل دستگیر کند در پشت میله های زندان چه خواهد کرد؟

Monday, August 27, 2012

Green Art: آیت الله خامنه ای و فضانوردی !

Green Art: آیت الله خامنه ای و فضانوردی !: در این تصاویر آیت الله خامنه ای تصمیم به فضانوردی و سفر به ماه برای ملاقات با امام راحل را دارد  سایر کار های من در این وب...

Tuesday, August 21, 2012

شهری که همه اهالی آن دزد بودند

مالزی-داستان کوتاه: شهری بود که همه اهالی آن دزد بودند…!
شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانه یک همسایه !
حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانه خودش که آن را هم دزد زده بود !!!
به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری می دزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی می دزدید…
داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن را بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده…!
روزی، چطورش را نمیدانیم؛ مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد و شبها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان…
دزدها میامدند؛ چراغ خانه را روشن میدیدند و راهشان را کج میکردند و میرفتند…
اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود و هرشبی که در خانه میماند، معنیش این بود که خانواده ای سر بی شام زمین میگذارد و روزبعدهم چیزی برای خوردن ندارد !!!
بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن میتوانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون میزد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمیگشت؛ ولی دست به دزدی نمیزد ، آخر او فردی بود درستکار و اهل اینکارها نبود.
میرفت روی پل شهر میایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه میکرد و بعد به خانه برمیگشت و میدید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته است…
در کمتر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندارد خود را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود. ولی مشکل این نبود !
چرا که این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود!
او اجازه داده بود دار و ندارش را بدزدند بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانه دیگری، وقتی صبح به خانه خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دست نخورده است؛ خانه ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد میزد.
به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آنهایی که شبهای بیشتری خانه شان را دزد نمیزد رفته رفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم میزدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانه مرد درستکار (که حالا دیگر البته از هر چیز به درد نخوری خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روز به روز بدتر میشد و خود را فقیرتر میافتند…
به این ترتیب، آن عده ای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیت آشفته شهر را آشفته تر میکرد؛ چون معنیش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند.
به تدریج، آنهایی که وضعشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوجه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به زودی ثروتشان ته میکشد و به این فکر افتادند که چطور است به عده ای از این فقیرها پول بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی ؟!!!
قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هم مشخص کردند: آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرار و مدارها هم سعی میکردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی بالا میکشید و آن دیگری هم از …
اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند و ثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عده ای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛ چون فقیرها در هر حال از آنها میدزدیدند.
فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند، اداره پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد…!
به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمیاوردند، صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما در واقع هنوز همه دزد بودند…
*  نوشته ایتالو کالوینو Italo Calvino))، یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان ایتالیا در قرن بیستم