گاهی اوقات پای صحبتهای بعضی از اشخاصی که مخالف رژیم جمهوری اسلامی ایران هستند مینشینم به جرأت میتونم بگم که تعداد بسیاری از این بزرگواران رسالت اصلی خود را به فراموشی سپرده اند و متأسفانه بخش عظیمی از پتانسیل خود را صرف به سخره گرفتن یا در هم کوبیدن شخصیت یکدیگر میکنند و این مساله هم آنقدر که ضربه بر پیکر طیف مخالف رژیم جمهوری اسلامی ایران وارد کرده و آن را ضعیف میکند به مراتب باعث خشنودی جناح مخالف یا همان طیفی که هوادار حکومت فعلی ایران است میشود و با مسائلی از این قبیل و نبودن اتحاد میان اپوزیسیون در مقابل جمهوری اسلامی ایستادن و با آن مبارزه کردن همانند آب در هاون کوبیدن است و هیچ نتیجهای نخواهد داد و اگر روزی هم حکومت فعلی ایران برکنار شود به نظر من همین دعواهای بی دلیل و پوچ و خورده گیریها شکل بزرگتری به خود میگیرند و ما باید رویای به وجود آمدن ایران سکولار متحد را برای همیشه فراموش کنیم.
Friday, April 7, 2017
ارزوی من ایرانی ازاد است
Friday, March 31, 2017
تسليم
در روز دوم نوامبر ۲۰۰۴ تئو ون گوگ روزنامهنگار، فیلمساز و چهره مشهور تلویزیون در هلند، در خیابانی نزدیک خانهاش در شرق آمستردام با شلیک چند گلوله به قتل رسید. قاتل او محمد بویری پس از شلیک گردن او را با کارد میبرد و دشنهای در قلبش فرو میکند. محمد، بیستوهفت ساله و بنیادگرای مسلمانی است که والدینش از مهاجرین مراکشی هستند. او در آمستردام بدنیا آمده، تحصیل کرده و قادر به خواندن و نوشتن به زبان عربی نیست. او از اعضای یک شبکه تروریستی به نام گروه هوفستاد است که قبل از این ترور توسط پلیس شناسایی شده بود تئو وان گوگ فیلمسازی با استعداد و درگیر با مسائل اجتماعی بود. او در مقالاتش با صراحت و طنز، بعضاً تند و توهینآمیز، اسلام و مسلمانان بنیادگرا را عقب مانده و قرون وسطایی مینامید. او با کارگردانی فیلم تسلیم («مطیع» هم ترجمه شده) که در آن به اسلام بهعنوان عامل اصلی سرکوب زنان مسلمان پرداخته میشود؛ خشم مسلمانان را برانگیخت. پخش این فیلم از تلویزیون واکنشهای تندی را در هلند به همراه داشت. در نامهای که محمد بویری بر روی جسد وان گوگ بر جا مینهد؛ خانم آیان هیرسی علی نماینده لیبرال و سومالیتبار مجلس هلند را که به دلیل موضع گیریهای ضد اسلامی خود مشهور، و سناریوی فیلم «تسلیم» را نوشته بود، به مرگ تهدید میکند بهدنبال این ترور خانم هیرسی علی برای حفظ جانش مدتی در خارج از هلند بسر برد و سپس تحت مراقبت شبانهروزی پلیس به سر کار خود بر گشت.
Thursday, March 30, 2017
از اوین تا منهتن

یعنی این جماعت عمامه به سر ما مردم را نفهم و کودن حساب میکنند آقای وزیر دادگستری اگر واقعا شما قصد اینکار را دارید بسیاری از مردم ما در خود کشور هستند که بخاطر عقاید و یا افکار و اندیشههایشان در زندان به سر میبرند و تعدادشان هم اندک نیست و مخالفتشان از جانب ارگان شخص شما و یا دیگر ارگانها از قبل ثابت شده پس لطفاً نخست فکری به حال آنها بکنید
Saturday, February 18, 2017
Tuesday, January 17, 2017
ترور میکونوس و محکومیت رهبران ایران
بیش از بیست سال پیش، در۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲ چهار فعال سیاسی ایرانی در رستوران میکونوس برلین به قتل رسیدند. دادگاه رسیدگی به پرونده این ترور شماری از مسئولان ارشد جمهوری اسلامی را به عنوان آمران این جنایت مجرم شناخت.
در میان پروندههای ترور مخالفان که رهبران جمهوری اسلامی متهمان اصلی آنها محسوب میشوند، ماجرای رسیدگی به قتل چهار فعال سیاسی ایرانی در رستوران میکونوس برلین جایگاهی خاص دارد.
یوسف امین اندکی پس از دستگیری به جرمش اعتراف کرد و محل مخفیکردن اسلحهها و خودرویی را که با آن فرار کرده بودند فاش کرد. او همچنین مشخصات کاظم دارابی را که در دادگاه مشخص شد کار سرپرستی و تدارکات تیم ترور را بر عهده داشته در اختیار ماموران پلیس گذاشت.

دادگاه میکونوس سران حکومت ایران را به عنوان آمران ترور مخالفان در رستوران میکونوس برلین معرفی کرده است. در حکم دادگاه مشخصا علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی و اکبر هاشمی رفسنجانی و علی اکبر ولایتی رئیس جمهور و وزیر خارجه وقت ایران به عنوان دستوردهندگان ترور میکونوس معرفی میشوند.
علی فلاحیان، وزیر اطلاعات وقت نیز مسئول مستقیم اجرای فرمان رهبران ایران شناخته شده است. فلاحیان در جریان دادگاه رسیدگی به انفجار مرکز یهودیان در بوئنوسآیرس نیز محکوم شده و حکم جلبش در اختیار پلیس بینالمللی (اینترپول) قرار گرفته است.
اندکی پس از رویداد میکونوس پلیس آلمان، و به گفتهی برخی منابع از طریق ماموران سرویس اطلاعاتی بریتانیا، از مخفیگاه دو سوء قصدکننده باخبر شدند و آنها را دستگیر کردند. این دو نفر عباس رایل و یوسف امین، شهروندان لبنان بودند که در خانهی احمد، برادر یوسف در ایالت نوردراین وستفالن مخفی شده بودند.

دارابی سه روز بعد دستگیر شد و با مشخص شدن ارتباطش با دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی و واحد برونمرزی سپاه پاسداران پای حکومت ایران را به یکی از جنجالیترین پروندههای قضایی تاریخ آلمان کشاند.
در سالهای اخیر نیز رویدادهای مختلفی بار دیگر ماجرای میکونوس را در خاطرهها زنده کرده است. آزادی کاظم دارابی پس از تحمل ۱۵ سال حبس، که با اعتراض شدید فعالان حقوق بشری و بازماندگان قربانیان روبرو شد، یکی از این رویدادهاست. دارابی آذر ماه ۱۳۸۶ آزاد و در میان استقبال مقامهای دولتی وارد تهران شد.
چند سال پیش نیز نمایش مستند جدیدی درباره واقعه میکونوس با عنوان "ترور در برلین" بار دیگر بحث تروریسم دولتی حکومت جمهوری اسلامی را به رسانههای غربی کشاند.
اندکی پس از ترور چهار ایرانی مخالف حکومت در رستوران میکونوس نام این مکان تغییر کرد. اکنون محلی به این نام در برلین وجود ندارد؛ برای عدهای کمی میکونوس جزیرهی کوچکی توریستی در یونان است، اما برای میلیونها نفر در سراسر جهان این واژه تداعیکننده ترورهایی است که بلندپایهترین مقامهای حکومت جمهوری اسلامی آمران آن تلقی میشوند.
Thursday, January 5, 2017
خامنهای: اگر جلوی بدخواهان در سوریه گرفته نمیشد باید در تهران و خراسان میجنگیدیم
Thursday, October 27, 2016
نامه پر از درد آزیتا رفیع زاده شهروند بهایی از بند زنان اوین
خانه تكهتكه شده ما
وقتی سوم آبان ۹۴ پا به زندان گذاشتم تا حکم ۴ سال حبس ام را تحمل کنم بشیر ۶ ساله ام را به اغوش پر مهر پدرش سپردم. در زندان شنیدم پسرم ایام حبس و دوری مرا به شمار شب های فراقمان محاسبه کرده و گفته من باید ۱۴۴۰ شب بخوابم تا مادرم بیاید . ۱۲۶ شب از شب های درد آلود فرزندم گذشت تا نهم اسفند ۹۴ درست روز ملاقاتم همسرم نیز بازداشت و برای تحمل ۵ سال حبس به اوین آورده شد و به یک باره بشیر تنهای تنها شد. از تصور خالی شدن خانه ام از وجود پدر و مادر و باقی ماندن کودکی ۶ ساله در خانه همواره بغض فرونخورده ای داشتم. چاره ای نداشتیم و تظلم خواهی هایمان پیش تمام مراجع قضایی و حتی نمایندگان مجلس و هر کس که امیدی به یاریش داشتیم به سرانجام نرسید.
دل خوش داشتم که به دلیل بودن همسرم در زندانی که من هم در همان زندان در حبس بودم ، چهارشنبه ها کانون خانواده از هم گسسته شده مان پشت میز سالن ملاقات زندان اوین دور هم گرد می ايیم و بشیر هر هفته یک ساعت بودن با خانواده راتجربه کرده و پدر و مادر را در کنار خود حس می کند . چهارشنبه ها ساعت یک ونیم برای من ، پیمان و بشیر ساعت رویایی بود و حس خانواده بودنمان را به تماشا می نشستیم. افسوس ان هم نپایید.
روز پانزدهم مهرماه ۹۵ برای ملاقات با پیمان صدایم کردند. ملاقات برای خداحافظی بود. پیمان را به رجایی شهر منتقل کردند. هر چند او در اندرزگاه ۸و من در بند زنان زندان اوین در حبس بودیم و بشیر فقط یک ساعت در هفته با ما بود، اما دلم به بودن در یک محبس به نام اوین خوش بود. از داشتن امکان هفته ای یک بار دور هم نشستن و تکرار حکم خانواده، پدر، مادر و فرزند دل خوش بودیم. اما افسوس در این سرزمین همان دلخوشی هم برای بشیر من دوام نیاورد.
ملاقات بعدی بشیر گفت: مامان امروز بابا نمی آيد. خودم می دانم بابا را از اینجا برده اند. نمی دانستم دیگر به او چه بگویم. او فقط ۶.۵ سال دارد جان کوچکش را نمی توانم بیش از این بی تاب ببینم. نگاه چشم های نگران و به دور از پدر و مادرش بلند تر و رساتر از هر فریادی تا عمق جانم فرو می رود.من یک مادرم و او فرزند کوچک من است. به آغوش می فشارمش و باز او را از من میگیرند و می برند و من در اوین ، پیمان در رجایی شهر و بشیر در خانه ، خانواده تکه تکه شده مان را حفظ می کنیم.
برگرفته از صفحه فیسبوک اتنا دائمی
وقتی سوم آبان ۹۴ پا به زندان گذاشتم تا حکم ۴ سال حبس ام را تحمل کنم بشیر ۶ ساله ام را به اغوش پر مهر پدرش سپردم. در زندان شنیدم پسرم ایام حبس و دوری مرا به شمار شب های فراقمان محاسبه کرده و گفته من باید ۱۴۴۰ شب بخوابم تا مادرم بیاید . ۱۲۶ شب از شب های درد آلود فرزندم گذشت تا نهم اسفند ۹۴ درست روز ملاقاتم همسرم نیز بازداشت و برای تحمل ۵ سال حبس به اوین آورده شد و به یک باره بشیر تنهای تنها شد. از تصور خالی شدن خانه ام از وجود پدر و مادر و باقی ماندن کودکی ۶ ساله در خانه همواره بغض فرونخورده ای داشتم. چاره ای نداشتیم و تظلم خواهی هایمان پیش تمام مراجع قضایی و حتی نمایندگان مجلس و هر کس که امیدی به یاریش داشتیم به سرانجام نرسید.
دل خوش داشتم که به دلیل بودن همسرم در زندانی که من هم در همان زندان در حبس بودم ، چهارشنبه ها کانون خانواده از هم گسسته شده مان پشت میز سالن ملاقات زندان اوین دور هم گرد می ايیم و بشیر هر هفته یک ساعت بودن با خانواده راتجربه کرده و پدر و مادر را در کنار خود حس می کند . چهارشنبه ها ساعت یک ونیم برای من ، پیمان و بشیر ساعت رویایی بود و حس خانواده بودنمان را به تماشا می نشستیم. افسوس ان هم نپایید.
روز پانزدهم مهرماه ۹۵ برای ملاقات با پیمان صدایم کردند. ملاقات برای خداحافظی بود. پیمان را به رجایی شهر منتقل کردند. هر چند او در اندرزگاه ۸و من در بند زنان زندان اوین در حبس بودیم و بشیر فقط یک ساعت در هفته با ما بود، اما دلم به بودن در یک محبس به نام اوین خوش بود. از داشتن امکان هفته ای یک بار دور هم نشستن و تکرار حکم خانواده، پدر، مادر و فرزند دل خوش بودیم. اما افسوس در این سرزمین همان دلخوشی هم برای بشیر من دوام نیاورد.
ملاقات بعدی بشیر گفت: مامان امروز بابا نمی آيد. خودم می دانم بابا را از اینجا برده اند. نمی دانستم دیگر به او چه بگویم. او فقط ۶.۵ سال دارد جان کوچکش را نمی توانم بیش از این بی تاب ببینم. نگاه چشم های نگران و به دور از پدر و مادرش بلند تر و رساتر از هر فریادی تا عمق جانم فرو می رود.من یک مادرم و او فرزند کوچک من است. به آغوش می فشارمش و باز او را از من میگیرند و می برند و من در اوین ، پیمان در رجایی شهر و بشیر در خانه ، خانواده تکه تکه شده مان را حفظ می کنیم.
برگرفته از صفحه فیسبوک اتنا دائمی
Sunday, September 25, 2016
Sunday, August 28, 2016
Tuesday, August 2, 2016
شهرام احمدی از زندان تا اعدام
اردیبهشتماه سال ۱۳۸۸، شهرام احمدی هنگام بازگشت از مسجد به سمت خانه مورد هدف گلوله قرار گرفت و یک کلیه و بخشی از رودهاش را از دست داد. او چند روز در بیمارستان بستری بود و پس از آن به اطلاعات سنندج منتقل شد و مدت یک سال تحت شکنجه و بازجویی قرار گرفت. پس از این بود که به زندان رجاییشهر منتقل شد و پس از آن به بند ۳۵۰ انتقال یافت. احمدی در شعبهی ۲۸ دادگاه انقلاب تهران که ریاست آن را قاضی مقیسه به عهده داشت به اتهام محاربه از طریق ارتباط با گروههای سلفی که مورد قبول متهم نبود به اعدام محکوم شد. شهرام احمدی ۳۳ ماه را در زندان انفرادی و تحت شکنجه در اداره اطلاعات سسندج گذراند. در سال ۱۳۹۲ براثر عفونت و خونریزی شدید کلیه که بر اثر اصابت گلوله ایجاد شده بود بارها به بهداری زندان منتقل شده بود. شهرام احمدی امروز ۱۲ مردادماه ۱۳۹۵پس از تحمل هفت سال زندان و شکنجه در حالی که خانوادهاش برای آخرین ملاقات با او در راه تهران بودند به اتهام محاربه همراه با چند زندانی دیگر اعدام شد
Wednesday, July 6, 2016
هشت روز اعتصاب غذا
تصور اینکه مادری را از کودکان خرد سالش جدا کردهاند به هر دلیلی نشان از اهریمن صفتی و سفاکی نظامی را دارد که برای مقابله با مخالفان و منتقدان خود از هیچ جنایتی دریغ نمیکند نرگس محمدی در حال سپری کردن هشتمین روز اعتصاب غذای خود فقط و فقط برای اولین و مسلمترین حقی که هر مادری نسبت به فرزندان خود دارد است و دولت تدبیر و امید همچنان نمایندگان خود را برای مذاکرات روی پرده و پشت پرده راهی کشورهای دیگر میکند
Monday, July 4, 2016
ایران من: ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ي ﺳﺘﺎﺭ ﺑﻬﺸﺘﻲ ﺩﺭ ﻭﺑﻼﮒ ﺷﺨﺼﻲ اﺵ
مدتی است نظام جمهوری اسلامی به هر
طریقی شده فعالان وایرانیان مستقل را تحت فشار شدید قرارداده که حق اظهار نظر در
مورد مسائل کشور را ندارید، از تحدید، بازداشت شکنجه گرفته ...تا اعدام راانجام می
دهد برای ترساندن افراد! هرروز یک مشکل را در جلو پای افراد قرار می دهد. ایمیل،
مسیج و ضرب وشتم در خیابان کمترین کاری است که انجام می دهند! دیروز بنده را تحدید
می کنند به مادرت بگو به زودی رخت سیاه باید بپوشد، دهان گشادت را نمی بندی می
گویم کاری انجام نمی دهم که لازم به بستن دهانم باشد می گویند وراجی زیاد می کنی،
می گویم چیزی که می بینم ومیشنوم می نویسم، می گویند هرکاری بخواهیم می کنیم هررفتاری را
انجام میدهیم شما باید خفه شوید و اطلاع رسانی نکنید وگرنه خفه خواهید شد بدون نام
ونشان! بدون اینکه کسی بداند چه برسر شما آمده! می گویند مردم فلسطین وبحرین در
عذاب هستند و کسی نیست یادی از آنها کند شما وطن فروش هستید! بنده وامثال من وطن
فروش نیستیم عاشق ملت خود هستیم شما هستید که بیگانه پرست و وطن فروش هستید. روز
وشب تلفنهای تحدید آمیز قطع نمی شود گویی قرار است با هر سُخنی دهانمان را ببندیم بنده به عنوان یک ایرانی می گویم من نمی توانم
دربرابر این همه مصیبت سکوت کنم. بنده می گویم آقایان شما زیاد وراجی انجام می
دهید و با این اراجیف کشور را به نابودی کشاندید. من سکوت نمی کنم حتی اگر قرار به
رسیدن لحظه مرگ من باشد در هرکجای دنیا که باشم وتحدید از طرف هرکسی باشد برای
بنده اهمیت ندارد.آقایان دهانتان را ببندید ظلم نکنید تا افشاگری نکنیم.
نظام جمهوری اسلامی، فریاد،وا مصیبتابرای
فلسطین، بحرین وبسیاری از کشورها سر میدهدو از نبود آزادی بیان و اطلاع رسانی نشدن
از آن کشورها ابراز نگرانی می کند. اما نمی گوید این همه فیلم وعکس که به صورت حرفه
ایی گرفته می شوداز کجا می آید؟ نمی گوید چگونه
اطلاع رسانی نمی شود، که گزارشگران، شبکه های
تلوزیونی نظام به طور مستقیم از آن کشورها، گزارش زنده تهیه می کنند وبه خوردمردم میدهند.
آن هم گزارشاتی یک طرفه و آنقدر این مطالب رابه زور به خورد مردم می دهند، که حالت
تهوع وتنفراز دیدن شبکه های جمهوری اسلامی به انسان دست می دهد. اما درمورد وضعیت اسفبارنقض
مداوم حقوق بشر در ایران سکوت می کند! ازهر روزبازداشت، شکنجه، زندان واعدام های دسته
جمعی سخنی به میان نمی آورد، زندانیان سیاسی رادر بدترین شرایط و بدترین وضعیت قرار
می دهدبرای شکسته شدن آنها اما خبری از وضعیت آن عزیزان نه تنهابه وکلا آنها نمی دهند
وحتی اجازه داشتن وکیل را به آنها نمی دهند!
بلکه حتی از اطلاع رسانی ازحال آن عزیزان به خانواده هایشان جلوگیری می کند!؟ خانواده های این عزیزان راتهدید می کند، که نه
اجازه مصاحبه ونه اطلاع رسانی به هرگونه درباره عزیز خود ندارید؟! تهدید خود را به این مرحله ختم نمی کنند، و اظهار
می دارند، اگراطلاع رسانی کنید خود وجان خانواده خود را به خطرمی اندازید؟! می گویند
دختران واعضای خانواده رابازداشت می کنیم.
شعار آنها این است. ما بازداشت می کنیم، شکنجه می دهیم. شما سکوت کنید! شما
اطلاع رسانی نکنید!
"آقایان" این چه قانونی است؟ در کجا این قانون اجرای شده؟ واکنون شما این قانون را برای مردم ایران به ارمغان
آوردید. این قانون جز درکشورهای دیکتاتوری جای دیگری اجرای شده؟ باور کنید در بدترین کشورهای دیکتاتوری دنیا هم
این طور قانون من درآوردی اجرایی نشده! وحتی اگر اجرای هم شده باشد به اسم حکومت تمام
شده، برای چند روز حکومت کردن بیشتر آیا ارزش این همه
ظلم کردن را دارد؟ آیا قانون من درآوردی شما پیش وجدان خود اعتباردارد؟.
حال من نظر دیگری میدهم. شما اگر از اطلاع
رسانی هراس دارید؟ یا ازحکومت کناره گیری کنید! و یا ظلم نکنید. شما بازداشت نکنید،
شکنجه ندهید، سلاخی نکنید تا اطلاع رسانی هم نشود. در غیر این صورت نه تنها اطلاع رسانی می شودبلکه
به زودی بساط ظلم شما برسرتان فرو خواهد ریخت. اطلاع رسانی از وضعیت هر انسان در حال
ظلم وستم کشیدن وظیفه تک تک افراد یک جامعه است، وهرکس در این کار کوتاهی کند به خود
وبه وجدان خود خیانت کرده است! هرکس در اطلاع رسانی دریغ کند چاهی برای خود کنده است!
چون شما نوبت به نوبت هرکسی که صدای مخالفت بلند کند، قصد ساکت کردن آن را دارید، حتی
اگر این ابراز مخالفت در گوشه ای خلوت خانواده گی افراد باشد. پس ما را از تهدیدات
خود نه ترسانیدچون ترسی در دل ما نیست، دیگر جای ترسی نمانده، شلاق وشکنجه شدن، ما
را از اطلاع رسانی کردن باز نمی دارد. اگر شعار شما این است که
ما بازداشت می کنیم، شکنجه می دهیم. شما
سکوت کنید! شما اطلاع رسانی نکنید!
شعار ما هم این است. پابه میدان گذاشتیم
در این مبارزه یا از قفس تن رهایی می یابیم یا قفس ظلم شما رادرهم می شکنیم.
زنده وپاینده ایرانی وایران جانم فدای ایران.
نویسنده ستار
Friday, June 24, 2016
Wednesday, June 15, 2016
Friday, May 27, 2016
یکی از سایبریهای جمهوری اسلامی
این صفحه متعلق به ارتش سایبری جمهوری اسلامی میباشد و بر روی صفحهٔ من پیغام گذاشت و این را در وبلاگ شخصی خودم منتشر کردم برای اطلاع رسانی به بازدید کنندگان این وبلاگ لینک مربوط به این صفحه در کنار عکس گذشته شده
https://about.me/kaafmeem

Wednesday, May 18, 2016
لاریجانی: تعداد بهمنوار اعدامها، قصاص را زیر سؤال برده است

سازمان ملل متحد و نهادهای مدافع حقوق بشر میگویند ایران پس از چین بیشترین اعدامها را در جهان دارد. عفو بین الملل نیز ماه گذشته اعلام کرد، در سال ۲۰۱۵ بیش از ۱۶۳۴ نفر در جهان اعدام شدند که از این تعداد، ۹۷۷ نفر در ایران اعدام شدند.طبق این گزارش میزان اعدامهای ایران در ۲۰۱۵ نسبت به سال پیش از آن یعنی سال ۲۰۱۴ که ۷۴۳ اعدام شدند، افزایشی چشمگیر داشته است.
Monday, May 16, 2016
یکی از توهمات احمدی نژاد

27 ژانویه روز جهانی یادبود هولوکاست خوانده می شود
اما محمود احمدی نژاد رئیس جمهور سابق ایران بارها این موضوع را زیر سوال برد. احمدی نژاد در سال 90 در یکی از سخنرانیهای خود تاکید کرد: «همه مقدمات تاسیس اسرائیل مبتنی بر دروغ و فریبکاری بوده و یکی از این دروغ های بزرگ افسانه هولوکاست است.»
طرح موضوع هولوکاست یکی از محورهای انتقادات از احمدی نژاد در جریان مناظرات انتخاباتی سال 88 و 92 از سوی منتقدان وی بوده است.
در پی دیدار فائزه هاشمی از فریبا کمالآبادی زندانی بهایی و واکنش اکبر هاشمی رفسنجانی
هاشمی رفسنجانی: فایزه اشتباه بدی کرده و باید آن را تصحیح و جبران کند
فائزه هاشمی: خلافی نکرده و پشیمان نیستم... باید هزینه داد
پس از دیدار فائزه هاشمی و فریبا کمالآبادی، زندانی بهایی فشارها بر هاشمی رفسنجانی افزایش یافت. او در گفتوگویی با روزنامهی جمهوری اسلامی این کار دخترش را نادرست دانست و گفت:
«فایزه اشتباه بدی کرده و بایدآن را تصحیح و جبران کند.» رفسنجانی از طرفی گفت:
«فرقه ضاله بهاییت یک فرقه استعمار ساخته و منحرف است که همیشه با همین انحراف شناخته شده و ما همیشه از این فرقه تبری جسته و میجوییم.»
«فرقه ضاله بهاییت یک فرقه استعمار ساخته و منحرف است که همیشه با همین انحراف شناخته شده و ما همیشه از این فرقه تبری جسته و میجوییم.»
وبسایت انتخاب آورده است که این گفت و گو قرار است فردا در روزنامه «جمهوری اسلامی» منتشر شود.
خبرگزاری فارس با انتشار سخنانی از فايزه هاشمی که به گفتهی این خبرگزاری در گفتوگو با یورونیوز بیان شده است آورده است:
«من دیدن خانم کمالآبادی رفتم به دلیل اینکه همبندی من بود و شش ماه با هم زندگی کردیم و بعد از هشت سال برای پنج روز مرخصی آمده و این دیدار خیلی چیز عادی و معمولی و مسئله پیشپاافتادهای است.
فائزه در ادامه مصاحبه میگوید: بارها گفتهام من این زندان را خیلی دوست داشتم و بسیار تجربه گرانبهایی برای من بود. خیلی چیزها آنجا یاد گرفتم، خیلی چیزها را متوجه شدم و این هم یکی از ارتباطاتی بود که آنجا ایجاد شده بود و خود اینها سبب ایجاد این ارتباطات شدند.
خانم هاشمی در پاسخ به این سؤال یورونیوز که انتشار عکس شما علاوه بر فشار و حمله به شما موجی از توهین و اتهام زنی به بهائیان را هم به دنبال داشته و در این مورد چه فکر میکنید؟ میگوید: آب که از سر گذشت چه یک وجب چه ده وجب. فکر نمیکنم فرقی برای آنها [بهائیان] بکند این قضایا و شاید اصلاً بدشان هم نیاید که اینقدر مطرح باشند.
فائزه هاشمی در ادامه مصاحبه می گوید: موضوع من نسبت به بهاییها، موضوع حقوق بشری است. اینکه ما بهعنوان دین این گونه تبعیض قائل شویم و اینگونه ظلم بکنیم به بهاییها و سایر گروهها مثل اصلاحطلبان درست نیست. شما ببینید چقدر بچههای اصلاحطلب داریم که از دانشگاهها اخراج شدهاند و زندان رفتهاند به این دلیل که از حکومت انتقاد کردهاند. اینها ظلم است در مورد بهاییها هم همین است.
او در پاسخ به این سؤال که برخی از انتشار عکس انتقاد کردهاند و معتقدند که نباید عکس شما منتشر میشد میگوید: الآن دیگر در این دنیای امروزی دست توی دماغتان هم بکنید سایتها منتشر میکنند. فقط هم افراد شناخته شده نیستند افراد دیگر هم در شبکههای مجازی عکسهای خانوادگیشان را منتشر میکنند و این یک مسئله عمومی است اما به کسانی که می گویند نباید عکس منتشر میشد و این دیدار مخفی میماند باید بگویم ما عادت به مخفی کاری، تظاهر، ریاکاری و دروغ گفتن نداریم. وقتی هم کاری میکنیم اصرار نداریم مخفی بماند. من کار خطایی نکردهام که بخواهم مخفی بماند یا نگران باشم. پرسیدند عکس بگیریم؟ گفتم بگیرید چه اشکالی دارد؟ من کار خطایی نکردهام و عادت هم به مخفی کاری ندارم خانواده ما اصلاً اینطوری هستند و خیلیها معتقد هستند چوبهایی که ما میخوریم و هزینههایی که میدهیم به خاطر صداقت و سادگیمان است که نمیتوانیم دروغگو باشیم و تظاهر کنیم. الآن هم پشیمان نیستم.
فائزه هاشمی در ادامه مصاحبه میگوید: این موج هم میگذرد من نگران نیستم، نگذشت هم مهم نیست باید هزینه داد.
Sunday, May 15, 2016
Friday, May 13, 2016
شیرین علمهولی

فریدون شامی وکیل شیرین تایید کرده بود که شیرین بمبی را در نزدیکی یکی از پادگانهای سپاه پاسداران کار گذاشتهبود، اما زمانی که دکمه کنترل بمب را فشار میدهد، به کسی آسیبی نمیرسد. وکیل شیرین اتهام محاربه را برای موکلش قبول داشت اما به حکم اعدام اعتراض کرده و معتقد بود دادگاه میتوانست حکم به تبعید شیرین صادر کند.
به گفته او این دختر زمان دستگیری سواد نداشت و تنها کردی حرف میزد و در زندان تا کلاس پنجم درس خوانده و فارسی را یاد گرفته بود.
Sunday, May 1, 2016
Saturday, April 23, 2016
یکی از آرزوهای شیرین من
امروز یه هوو چشمم افتاد به یک خبر در مورد آبجو و نوشیدن آبجو در فصل تابستان در آلمان با خوندن متن خبر ذهنم رفت به سمت و سوی مملکت خودمون و عرق سگی و ماست و خیار دلم یه بد جوری هوای اون طعم تلخ عرقای دو آتیشه مملکت خودمونو کرد من خودم همیشه عرقو از هم وطنهای ارمنی میخریدم و خدایشم همیشه جنس خوب تحویل میگرفتم نه مثل الان که خبرای وحشتناکی در مورد کسانی که بر اثر مصرف مشروبهای تقلبی یا کور شدن یا که مردن رو میشنوم. وقتی بحث عرق و عرق خوری پیش میاد اون قدیمیا از زمان قبل از انقلاب و دورهٔ پهلوی تعریف میکنن که من وقتی میشنوم تو خیال خودم به اونایی که انقلاب کردن و مملکت رو به این روز انداختن لعنت میفرستم و خیلی وقتا نه صادقانه بگم همیشه تو دلم میگم ای کاش من سی سال زودتر به دنیا میومدم.
Tuesday, December 8, 2015
Thursday, November 26, 2015
اگر خمینی قبل از ورود به ایران کشته میشد
دقیقا همان داستان کربلا که پس از هزارچهارسد سال قهرمانی افسانهای در داستانهای تعزیه خوانان و مادر بزرگان وجود دارد که هیچ سندی منوط بر واقعی بودن چنین اشخاصی و چنین اتفاقاتی وجود ندارد اگر خمینی در بدو ورود به ایران کشته میشد یا اتفاقی برای او میافتاد همانطور که بعد از مرگش و با وجود تمام جنایات و دروغهایی که در دوران خلافتش انجام داد و گفت مراسم خاکسپاریش اینچنین برگزار شد و هنوز در سالگرد مرگش بسیاری از مردم به عزا مینشینند، خمینی تبدیل به قهرمانی جاودانه میشد همانند قهرمانان کربلا!
آغاز اجرای مرحله جدید طرح امنیت اخلاقی در پایتخت
گشت ارشاد یکی دیگر از سوگلیهای جمهوری اسلامی این روزها دوباره عزم راسخ خود را در سرکوب کردن مردم ایران نشان میدهد تا نشانگر این باشد که جمهوری اسلامی ایران توان کافی برای ایجاد رعب و وحشت در میان مردم را دارد و همچنان در تعرض به حریم زندگی شهروندان خود استوار است تا معنایی دیگر به وظایف دولت نسبت به مردم در جامعه را تعریف کند
همشهری آنلاین:
Thursday, August 20, 2015
سانسور و مرغ
سانسور جایگاه خاصی در نزد ارگانهای دولتی به خصوص صدا و سیما در جمهوری اسلامی دارد نه فقط در نشریات روزنامهها و کتابهای درسی در رادیو و تلویزیون حتی تصویر حیواناتی مانند مرغ حذف میشود چنانکه سردار احمدی مقدم چند سال پیش به جای پیدا کردن راه حلی برای مشکل اقتصادی مردم پیشنهاد حذف تصویر مرغ در شبکههای تلوزیونی کشور را داد
Monday, July 13, 2015
پرواز 'مرغ طوفان'؛ جزئیاتی از ماجرای خروج بختیار از ایران
در پی انتشار یادداشتم درباره شاپور بختیار و طرح ترور آیت الله خمینی، انتقاداتی در مورد نحوه بازگویی دوران نخستوزیری و خروج بختیار از طرف بعضی از طرفداران ایشان مطرح شد. بر آن شدم که با نزدیک شدن ١٨ تیر، روز حرکت نظامی نوژه که با نام شاپور بختیار مترادف است (و به خاطر حرکت دانشجویی ١٨ تیر سال ۷۸ در رسانهها یادی از آن نمیشود) به این انتقادات پاسخ گویم، مخصوصاً به گروهی از فعالان جبهه ملی که زیر سؤال بردن وجاهت ملی رهبران جبهه ملی را گناهی نابخشودنی میدانند.
بعدازظهر روز ٢٢ بهمن ۱۳۵۷، لحظاتی قبل از خروج شاپور بختیار با هلیکوپتر بهسوی دانشکده افسری، زندهیاد حاج مرزبان و هوشنگ معین زاده و من از آخرین افرادی بودیم که از ساختمان نخستوزیری خارج شدیم. هرگز آخرین گفته شاپور بختیار را از یاد نمیبرم. او نخستوزیری را با شعار "نهضت ادامه دارد" بهسوی سرنوشتی نامعلوم ترک کرد و مرا با خاطره شعارنویسی "نهضت ادامه دارد" با مرکب قرمز بر دیوار اجری قرمز بانک ملی مشهد بعد از ٢٨ مرداد تنها گذاشت.
میتوانم به جرأت بگویم که ما سه نفر تنها افرادی بودیم که در جهت مخالف موج جمعیت در خیابان کاخ حرکت میکردیم. مرزبان مصمم به ادامه فعالیت سیاسی برای گسترش دموکراسی بود. آن شب، شب سختی برای خوابیدن بود. چند روزی نگذشته بود، مرزبان چند شخصیت سیاسی منجمله محمود عنایت را برای تشکیل حزب سوسیالدمکرات دعوت کرد. در آن جلسه به اهداف سیاسی بختیار و ادامه راه او اشاره رفت و به اتفاق تصمیم بر تشکیل چنین گروهی گرفته شد.
بهتدریج محیط سیاسی سختتر و پیچیدهتر میشد، رفراندوم برای تائید جمهوری اسلامی "نه یک کلمه بیشتر یا کمتر" از سر زبانها به داخل خانهها سرایت کرده بود، کشور در تب رفراندوم میسوخت کسی جرأت دگراندیشی نداشت، سایه حکومت مذهبی بر کشور مستولی میشد. در این میان نوار پیام شاپور بختیار در مورد رأی ندادن به جمهوری اسلامی در سطح شهر تهران پخش شده بود، به قول چند نفر از دوستانم این مرد با خوی بیابانی دستبردار نبود. هر روز خبر از دستگیری یا کشته شدن او در بعضی از روزنامهها به چشم میخورد. اما واقعیت امر چیز دیگری بود، حلقه محاصره بهتدریج تنگتر میشد.
مصدقوار از محاکمه و زندانی شدن نمیترسید، فکر میکرد که محاکمه او میتواند چون محاکمه مصدق فصلی پربارتر برای مبارزات آینده مردم برای دموکراسی باشد. با ارسال پیام دیگری توسط بختیار و کشتار روزانه خلخالی دیگر برای من شکی نبود که در صورت دستگیری بختیار، خلخالی مجال محاکمه او را نخواهد داد و حتی کسانی مثل بهشتی، بازرگان و مدنی قادر به نجات جان بختیار نخواهند شد
مرزبان نگران بختیار بود، میخواست، فکری برای خروج بختیار از ایران بکنیم. اولین گام گرفتن موافقت خود بختیار بود، اما دسترسی به او کاری آسان نبود. تنها کسی که میتوانست در این راه کمک کند احیاناً دختر بزرگ او ویوین بود. آشنایی من با ویوین در حد فرزندی بختیار بود اگر چه ویوین بیشتر از یک فرزند برای بختیار بود او در واقع همهکاره خانواده او بود. متأسفانه ویوین بین تهران و پاریس دائما در حرکت بود. ویوین بهدرستی از خطر دستگیری پدرش آگاه بود، اما پدرش زیر بار خروج از ایران نمیرفت، مصدق وار از محاکمه و زندانی شدن نمیترسید، فکر میکرد که محاکمه او میتواند چون محاکمه مصدق فصلی پربارتر برای مبارزات آینده مردم برای دموکراسی باشد. با ارسال پیام دیگری توسط بختیار و کشتار روزانه خلخالی دیگر برای من شکی نبود که در صورت دستگیری بختیار، خلخالی مجال محاکمه او را نخواهد داد و حتی کسانی مثل بهشتی، بازرگان و مدنی قادر به نجات جان بختیار نخواهند شد.
تماس بعدی با ویوین و تشریح خطرات احتمالی در آینده و اینکه بختیار تنها امید مبارزان علیه رژیم است و البته نگرانی خود ویوین برای جان پدرش آغازگر طرح خروج بختیار شد.
مرزبان و من برای تهیه طرحی برای خروج بختیار از ایران دست به کار شدیم. بختیار شخصیتی شناخته شده بود خروج او از مرزهای زمینی کار ساده ای نبود، خطر آن بود که اگر بختیار وارد یکی از کشورهای هممرز شود و دولت آن کشور آگاه شود، ممکن بود به خاطر منافع خود بختیار را تحویل رژیم ایران دهد، این میتوانست آبروریزی بزرگی برای بختیار نترس و شجاع باشد.
در ملاقات با دریادار مدنی، او خروج از مرز خوزستان را پیشنهاد کرد، اما متذکر شد که به دولت عراق نمیتوان اطمینان کرد و خروج بختیار از عراق میتواند دچار اشکال شود و به مرزهای شرقی کشور نمیتوان اطمینان داشت چون سپردن بختیار بهدست چند قاچاقچی، بی احتیاطی بزرگی است. مرزهای شمالی خط قرمز بود در نتیجه فقط دو مرز خروج هدف ما قرار گرفت، مرز ترکیه و فرودگاه مهرآباد. ترکیه میتوانست راهحل باشد، چون حزب سوسیال دموکرات ترکیه حامی بختیار بود. برای خروج از مهرآباد تهیه پاسپورت ایرانی آسان بود، اما میتوانست با مشکلات فراوانی همراه باشد مثلاً سؤال و جواب در گیشه خروجی به زبان فارسی با صدای شناخته شده. پاسپورت خارجی میتوانست جوابگو باشد. تهیه پاسپورت خارجی کاری آسان نبود و باید از طریق وزارت خارجه آن کشور اقدام کرد.
تنها کسی که میتوانست ما را در تهیه پاسپورت خارجی یاری کند دوست قدیمی بختیار، آقای دکتر اعتبار بود که نقشی عمده در نخستوزیری بختیار به خاطر دوستانی همچون لرد کرینگتون و ادوارد هیث، نخستوزیر سابق انگلستان و چند شخصیت ایرانی در انگلستان داشت. در ملاقات بعدی به کمک خانم ویوین تماس با دکتر اعتبار حاصل شد. دکتر اعتبار این مسئولیت را بهشرطی پذیرفت که بختیار در جریان قرار نگیرد، چون بر این باور بود که بختیار با دخالت خارجیها در خروج خود از ایران موافقت نخواهد کرد. ویوین قبول کرد که پدر را در جریان پروسه خروج وی از ایران نگذارد.
برای موساد تهیه پاسپورت فرانسوی ساده بود، حتی احتیاجی نبود که دولت فرانسه بداند پاسپورت برای چه شخصی است. موساد به دنبال فرصت مناسبی برای تاریخ خروج بود. باید روزی میبود که پاسداران به دنبال کسی در فرودگاه باشند و ایرفرانس و لوفتانزا با اختلاف یک ساعت پرواز داشته باشند.
دکتر اعتبار از ویوین خواست به لندن برود و از یک شخصیت ایرانی در انگلستان بخواهد که به خروج پدرش از ایران کمک کنند چون این دولت انگلستان بود که کمک به نخستوزیری او کرده بود و حالا وظیفه اخلاقی دارد که جان وی را نجات دهد. دکتر اعتبار هم به لندن پرواز کرد و با تماسهای بیشمار متوجه شد که دولت انگلستان به خاطر روابط آینده با دولت ایران حاضر به کمک نیست، اما به کمک یکی از دوستانش توانست موافقت موساد را جلب کند، موساد هنوز در داخل ایران از ارتباطات زیادی برخوردار بود و اگر سازمانی میتوانست از عهده این کار بر آید، حتماً موساد بود.
برای موساد تهیه پاسپورت فرانسوی ساده بود، حتی احتیاجی نبود که دولت فرانسه بداند پاسپورت برای چه شخصی است. موساد به دنبال فرصت مناسبی برای تاریخ خروج بود. باید روزی میبود که پاسداران به دنبال کسی در فرودگاه باشند و ایرفرانس و لوفتانزا با اختلاف یک ساعت پرواز داشته باشند. من آن را به حدس خوانندگان واگذار میکنم که چه شخصی در آن روز در فرودگاه مهرآباد دستگیر شد و بختیار با کدام هواپیما خارج شد.
کمک موساد به خروج بختیار بدون اطلاع او شاید برای شکاکان قابل قبول نباشد، اما باید توجه داشت که بعد از اطلاع بختیار از نحوه خروجش، هر نوع درز خبر در دهه اول بعد از انقلاب برای او که میخواست علیه رژیم مبارزه کند وحشتناک بود. بازگو کردن آن امروز نه تنها صدمه ای به شخصیت بختیار نمیزند، بلکه شاید تابوی کمک گرفتن از جامعه بینالملل برای برقرار کردن دموکراسی در ایران را بشکند. دنیا امروز چیزی بیش از یک دهکده بزرگ نیست.
بعدازظهر روز ٢٢ بهمن ۱۳۵۷، لحظاتی قبل از خروج شاپور بختیار با هلیکوپتر بهسوی دانشکده افسری، زندهیاد حاج مرزبان و هوشنگ معین زاده و من از آخرین افرادی بودیم که از ساختمان نخستوزیری خارج شدیم. هرگز آخرین گفته شاپور بختیار را از یاد نمیبرم. او نخستوزیری را با شعار "نهضت ادامه دارد" بهسوی سرنوشتی نامعلوم ترک کرد و مرا با خاطره شعارنویسی "نهضت ادامه دارد" با مرکب قرمز بر دیوار اجری قرمز بانک ملی مشهد بعد از ٢٨ مرداد تنها گذاشت.
میتوانم به جرأت بگویم که ما سه نفر تنها افرادی بودیم که در جهت مخالف موج جمعیت در خیابان کاخ حرکت میکردیم. مرزبان مصمم به ادامه فعالیت سیاسی برای گسترش دموکراسی بود. آن شب، شب سختی برای خوابیدن بود. چند روزی نگذشته بود، مرزبان چند شخصیت سیاسی منجمله محمود عنایت را برای تشکیل حزب سوسیالدمکرات دعوت کرد. در آن جلسه به اهداف سیاسی بختیار و ادامه راه او اشاره رفت و به اتفاق تصمیم بر تشکیل چنین گروهی گرفته شد.
بهتدریج محیط سیاسی سختتر و پیچیدهتر میشد، رفراندوم برای تائید جمهوری اسلامی "نه یک کلمه بیشتر یا کمتر" از سر زبانها به داخل خانهها سرایت کرده بود، کشور در تب رفراندوم میسوخت کسی جرأت دگراندیشی نداشت، سایه حکومت مذهبی بر کشور مستولی میشد. در این میان نوار پیام شاپور بختیار در مورد رأی ندادن به جمهوری اسلامی در سطح شهر تهران پخش شده بود، به قول چند نفر از دوستانم این مرد با خوی بیابانی دستبردار نبود. هر روز خبر از دستگیری یا کشته شدن او در بعضی از روزنامهها به چشم میخورد. اما واقعیت امر چیز دیگری بود، حلقه محاصره بهتدریج تنگتر میشد.
مصدقوار از محاکمه و زندانی شدن نمیترسید، فکر میکرد که محاکمه او میتواند چون محاکمه مصدق فصلی پربارتر برای مبارزات آینده مردم برای دموکراسی باشد. با ارسال پیام دیگری توسط بختیار و کشتار روزانه خلخالی دیگر برای من شکی نبود که در صورت دستگیری بختیار، خلخالی مجال محاکمه او را نخواهد داد و حتی کسانی مثل بهشتی، بازرگان و مدنی قادر به نجات جان بختیار نخواهند شد
مرزبان نگران بختیار بود، میخواست، فکری برای خروج بختیار از ایران بکنیم. اولین گام گرفتن موافقت خود بختیار بود، اما دسترسی به او کاری آسان نبود. تنها کسی که میتوانست در این راه کمک کند احیاناً دختر بزرگ او ویوین بود. آشنایی من با ویوین در حد فرزندی بختیار بود اگر چه ویوین بیشتر از یک فرزند برای بختیار بود او در واقع همهکاره خانواده او بود. متأسفانه ویوین بین تهران و پاریس دائما در حرکت بود. ویوین بهدرستی از خطر دستگیری پدرش آگاه بود، اما پدرش زیر بار خروج از ایران نمیرفت، مصدق وار از محاکمه و زندانی شدن نمیترسید، فکر میکرد که محاکمه او میتواند چون محاکمه مصدق فصلی پربارتر برای مبارزات آینده مردم برای دموکراسی باشد. با ارسال پیام دیگری توسط بختیار و کشتار روزانه خلخالی دیگر برای من شکی نبود که در صورت دستگیری بختیار، خلخالی مجال محاکمه او را نخواهد داد و حتی کسانی مثل بهشتی، بازرگان و مدنی قادر به نجات جان بختیار نخواهند شد.
تماس بعدی با ویوین و تشریح خطرات احتمالی در آینده و اینکه بختیار تنها امید مبارزان علیه رژیم است و البته نگرانی خود ویوین برای جان پدرش آغازگر طرح خروج بختیار شد.
مرزبان و من برای تهیه طرحی برای خروج بختیار از ایران دست به کار شدیم. بختیار شخصیتی شناخته شده بود خروج او از مرزهای زمینی کار ساده ای نبود، خطر آن بود که اگر بختیار وارد یکی از کشورهای هممرز شود و دولت آن کشور آگاه شود، ممکن بود به خاطر منافع خود بختیار را تحویل رژیم ایران دهد، این میتوانست آبروریزی بزرگی برای بختیار نترس و شجاع باشد.
در ملاقات با دریادار مدنی، او خروج از مرز خوزستان را پیشنهاد کرد، اما متذکر شد که به دولت عراق نمیتوان اطمینان کرد و خروج بختیار از عراق میتواند دچار اشکال شود و به مرزهای شرقی کشور نمیتوان اطمینان داشت چون سپردن بختیار بهدست چند قاچاقچی، بی احتیاطی بزرگی است. مرزهای شمالی خط قرمز بود در نتیجه فقط دو مرز خروج هدف ما قرار گرفت، مرز ترکیه و فرودگاه مهرآباد. ترکیه میتوانست راهحل باشد، چون حزب سوسیال دموکرات ترکیه حامی بختیار بود. برای خروج از مهرآباد تهیه پاسپورت ایرانی آسان بود، اما میتوانست با مشکلات فراوانی همراه باشد مثلاً سؤال و جواب در گیشه خروجی به زبان فارسی با صدای شناخته شده. پاسپورت خارجی میتوانست جوابگو باشد. تهیه پاسپورت خارجی کاری آسان نبود و باید از طریق وزارت خارجه آن کشور اقدام کرد.
تنها کسی که میتوانست ما را در تهیه پاسپورت خارجی یاری کند دوست قدیمی بختیار، آقای دکتر اعتبار بود که نقشی عمده در نخستوزیری بختیار به خاطر دوستانی همچون لرد کرینگتون و ادوارد هیث، نخستوزیر سابق انگلستان و چند شخصیت ایرانی در انگلستان داشت. در ملاقات بعدی به کمک خانم ویوین تماس با دکتر اعتبار حاصل شد. دکتر اعتبار این مسئولیت را بهشرطی پذیرفت که بختیار در جریان قرار نگیرد، چون بر این باور بود که بختیار با دخالت خارجیها در خروج خود از ایران موافقت نخواهد کرد. ویوین قبول کرد که پدر را در جریان پروسه خروج وی از ایران نگذارد.
برای موساد تهیه پاسپورت فرانسوی ساده بود، حتی احتیاجی نبود که دولت فرانسه بداند پاسپورت برای چه شخصی است. موساد به دنبال فرصت مناسبی برای تاریخ خروج بود. باید روزی میبود که پاسداران به دنبال کسی در فرودگاه باشند و ایرفرانس و لوفتانزا با اختلاف یک ساعت پرواز داشته باشند.
دکتر اعتبار از ویوین خواست به لندن برود و از یک شخصیت ایرانی در انگلستان بخواهد که به خروج پدرش از ایران کمک کنند چون این دولت انگلستان بود که کمک به نخستوزیری او کرده بود و حالا وظیفه اخلاقی دارد که جان وی را نجات دهد. دکتر اعتبار هم به لندن پرواز کرد و با تماسهای بیشمار متوجه شد که دولت انگلستان به خاطر روابط آینده با دولت ایران حاضر به کمک نیست، اما به کمک یکی از دوستانش توانست موافقت موساد را جلب کند، موساد هنوز در داخل ایران از ارتباطات زیادی برخوردار بود و اگر سازمانی میتوانست از عهده این کار بر آید، حتماً موساد بود.
برای موساد تهیه پاسپورت فرانسوی ساده بود، حتی احتیاجی نبود که دولت فرانسه بداند پاسپورت برای چه شخصی است. موساد به دنبال فرصت مناسبی برای تاریخ خروج بود. باید روزی میبود که پاسداران به دنبال کسی در فرودگاه باشند و ایرفرانس و لوفتانزا با اختلاف یک ساعت پرواز داشته باشند. من آن را به حدس خوانندگان واگذار میکنم که چه شخصی در آن روز در فرودگاه مهرآباد دستگیر شد و بختیار با کدام هواپیما خارج شد.
کمک موساد به خروج بختیار بدون اطلاع او شاید برای شکاکان قابل قبول نباشد، اما باید توجه داشت که بعد از اطلاع بختیار از نحوه خروجش، هر نوع درز خبر در دهه اول بعد از انقلاب برای او که میخواست علیه رژیم مبارزه کند وحشتناک بود. بازگو کردن آن امروز نه تنها صدمه ای به شخصیت بختیار نمیزند، بلکه شاید تابوی کمک گرفتن از جامعه بینالملل برای برقرار کردن دموکراسی در ایران را بشکند. دنیا امروز چیزی بیش از یک دهکده بزرگ نیست.
باید گفت اعدام احتمالی بختیار بهدست خلخالی، نسلهای آینده ایران را از شخصیت بارز، میهنپرست و دموکرات و مبارزات ۱۱ ساله او در خارج از کشور محروم میکرد. او بود که بدون وقفه معایب حکومت مذهبی و پیامدهای آن را برای ایران و خاورمیانه و شاید هم دنیا با صدای بلند به قیمت جانش بیان کرد. اگر بختیار در آن هنگام از ایران خارج نمیشد، تاریخ فقط از دولت شکست خورده او و چند تا از کلمات قصار او مثل مرغ طوفان، حکومت سایه، تعویض چکمه با نعلین و ساختن واتیکان در قم یاد میکرد.جواد خادم وزیر مسکن و شهرسازی در کابینه شاپور بختیار
Tuesday, April 14, 2015
Friday, March 13, 2015
مردم و اعدام در ایران

Wednesday, March 4, 2015
۴۵ بار مردن
یک روز سرد پائیز، آبان ماه سال ۹۱ ساعت ۹ صبح از خواب بیدارم کردن. گفتن منتقل میشی به سنندج. طبق روال معمول کسی که حکم اعدامش قطعی باشه فقط برای اجرای حکم جابه جاش میکنن سایه اعدام رو بالای سرم احساس میکردم. تمام سالن جمع شده بودن. آن زمان ۱۰ نفر اعدامی داشتیم. یک سری گریه میکردن یک دستهای تو فکر بودن. بعد از خداحافظی از سالن برای اینکه روحیهٔ خودمون را نبازیم احتمال ضعیف میدادیم که شاید راست بگن و بخوان ما را منتقل کنن به سنندج. اما نگاههای تحقیر آمیز ماموران چیز دیگری میگفت. ما ده نفر رو دستبند، پابند و چشم بند زدن و با توهین و هل دادن داخل اتوبوس کردن.
بهنام پرسید ما را کجا میبرید؟ جواب دادن که فردا حکم شما را اجرا میکنن. مطمئن شدم که به اینها هیچ اعتمادی نیست. سعی میکردم به خاطرات خوب فکر کنم که روحیهام را از دست ندم اما سخت است وقتی در یک قدمی مرگ هستی به شادیها فکر کنی. بچههای دیگه هم شروع کرده بودن به دعا خوندن تا اینکه از قزلحصار سر در آوردیم! پیاده مون کردن و وسایل مون رو ریختن روی زمین در حالی که بارون میاومد و زمین گل و لای بود. دستبندهای فلزی را با دستبندهای پلاستیکی عوض کردن و بقدری محکم بستن که از دست بعضی از بچهها خون میاومد. چشم بند هامون رو برداشتن. اطراف مون پر از لباس شخصی بود که با بغض و کینه بهمون نگاه میکردن. ما را بردن داخل یه اتاق که روی دیوارش خاطرات اعدامیها بود که قبلا برای اجرای حکم اورده بودنشون آنجا. وضو گرفتیم و شروع به خواندن نماز کردیم که به آرامش برسیم. چندتا از بچهها قرآن خواستن اما برامون نیاوردن، بعد از هم دیگه حلالیت طلبیدیم و نشستیم و دست به دعا شدیم. تو فکر رفتم یعنی دیگه من نمیتونم دخترم رو ببینم؟ دختری که وقتی بدنیا آمد بالا سرش نبودم. گفتم خدایا به خانوادهام صبر بده با خودم گفتم کاش حداقل میذاشتن باهاشون خداحافظی میکردم. منتظر رسیدن مرگ بودیم. در باز شد. تپش قلبها بیشتر شد. کابوس اعدام داشت به حقیقت میپیوست. ما را از هم جدا کردن. روحیه مون تخریب شد و دلهرهها بیشتر و بیشتر. لحظه به لحظه ایی که میگذشت منتظر دیدن طناب دار بودیم. زمان کندتر از تمام عمرمان میگذشت. شب قبل تلویزیون مستندی پخش کرده بود از بچهها. همهٔ بچهها نظرشون این بود که این نشانهٔ اجرای حکم هست. هوشیار دیگه آن شب نخوابید تا صبح مشغول خواندن نماز بود و دعا میکرد خیلی عجیب بود اخلاقش خیلی عوض شده بود صبحانه نخورد گفت حال عجیب دارم میرم یه دوش میگیرم. آن روز نتونست با مادرش هم حرف بزنه. من که رفتم پیش رئیس واحد برای ملاقات رفتارش خیلی مشکوک شده بود. گفت: میخوام برای هفدهم بهتون ملاقات بدم. ۴۵ روز به همین شکل گذشت. یعنی هر روز فکر میکردیم فردا اعدام میشویم. اما کسی سراغ ما نمیآمد. ۴۵ بار سراغ مرگ رفتیم. ۴۵ بار با زندگی خداحافظی کردیم. کی حال یک اعدامی را درک میکنه؟ کی میتونه بفهمه ۴۵ بار مردن یعنی چی؟ کی میتونه بفهمه ۴۵ شب سر به بالش گذاشتن با این خیال که شب آخر است یعنی چی؟ تازه داشتیم امیدوار میشدیم که اعدامی در کار نیست و میتوانیم به زندگی هم فکر کنیم که باز اسامی ما رو خوندن برای انتقال به رجایی شهر. دوباره کابوس مرگ. دوباره رد شدن تصویر یک طناب با انسانی از آن آویزان در ذهن. یکی فریاد زد: هوشیار محمدی بیات بیاد اینور. حتی نگذاشتن که باهاش خداحافظی کنم. من رو بردن به قرنطینه واحد ۳ دیدم جمشید و جهانگیر هم آنجا هستن. لختمان کردن و لباسهای نازک آبی بهمون دادن که برای اعدام بود. صدای کمال هم به گوشم رسید. تصویر سازی صحنه و لحظهٔ اعدام یک ثانیه رهایم نمیکرد. سه روز گذشت. باز سه بار اعدام شدم. باز سه بار مردم. دیگه بهم ریخته بودم. مغزم درست کار نمیکردم. پرش افکار و توهم اینکه مردهام یا زنده رهایم نمیکرد.
محکم و بیوقفه به در کوبیدم فریاد زدم: یکی بیاد جواب منو بده. چرا ما اینجایم؟ خانوادهام نگران هستن. حداقل بذارید یک تماس با آنها بگیرم. هیچ کس جواب نمیداد. به فریادهایم با قدرت تمام ادامه دادم. تا اینکه رئیس واحد اومد. گفت چیه؟ گفتم تلفن میخوام. گفت ممنوعه. تا جملهاش تموم شد دوباره محکم به در کوبیدم. بالاخره موفق شدم اجازه تماس بگیرم. خواهرم به محض شنیدن صدایم با گریه گفت: تو زنده ایی؟ نماینده مجلس سنندج سالار محمدی زنگ زده گفته ده نفرتون رو اعدام کردن. مجلس ختم گرفته بودن. به داداشم زنگ زدم جلوی در زندان بود. گفتم چه خبر از آن شش نفر؟ گریه کرد و گفت اعدامشون کردن جنازهها شونم نمیدن. دست و پای خودم رو گم کردم، گریه میکردم، فریاد میزدم، هرچی از دهنم بیرون اومد آنجا بهشون گفتم. بچههایی که سه سال و نیم تو یه سلول باهاشون زندگی کرده بودم دیگه تو این دنیا نبودن. نیستن. باور نمیکردم. کاملا روحیه م رو از دست داده بودم. نگذاشته بودن هیچ کدومشون با خانواده هاشون خداحافظی کنند. حتی از تحویل دادن جنازه شون سر باز میزدن. مادر اصغر که با یتیمی بزرگش کرده بود و حالا بچههای اصغر هم یتیم شدن. مادر بهنام که فراموشی گرفته بود. مادر کیوان که یه پسرش رو تازه کشته بودن و حالا دومی هم اعدام کردن، بهرام که زیر ۱۸ سال داشت و بچه کوچک مادرش بود با بیرحمی آن رو از مادرش گرفته بودن، محمد ظاهر که مادر پیر و بیمارش چشم به در هنوز منتظر آمدن پسرش بود… اعدام لحظه به لحظه دنبال من و خانوادهام بود. خانوادهام با من بارها اعدام شدند. اگر یک روز زنگ نمیزدیم خانواده هامون فورا میاومدن جلو زندان، فکر میکردن تموم شد. وقتی وسایل بچهها رو میدیدم خاطرات شون دوباره برایم زنده میشد. یه سری از وسایل شون رو بخشیدم بعضی از وسایل هم ماموران زندان دزدیده بودن بخشی از وسایل رو هم به خانواده هاشون رسوندم. آره به این میگن ظلم. حتی نگذاشتن با دوستامون خداحافظی کنیم شرایط به قدری سخت شده بود که بعضی وقتها با حسرت میگفتم خوش به حال بچههایی که اعدام شدن. ما موندیم با این وضعیت که هر دقیقه ش برامون یه طناب شده دور گردن مون و اثرات منفی این شرایط تمام وجود خودمون و خانواده مون رو گرفته.

نوشتهای از حامد احمدی زندانی که به همراه پنج نفر از زندانیان اهل سنت دیگر، صبح امروز اعدام شد
منبع: مجله تابلو
Friday, February 27, 2015
جمهوری اسلامی و اینترنت
جایگاه اینترنت و شبکههای اجتماعی در میان مردم ایران آنچنان محبوب است که سران نظام با وحشت به این مقوله مینگرند اینترنت و شبکههای اجتماعی جدای از اینکه ابزاری برای برقراری ارتباط میان مردم در سراسر دنیاست به جرات میتوان گفت بهترین ابزار برای بالا بردن سطح آگاهی و دانش برای مردم در جامعه است سران نظام جمهوری اسلامی با توقیف کردن روزنامهها و جلوگیری از انتشار کتابهایی که از نظر قوانین عقب مانده اسلامی خارج از چهار چوب نظام منتشر میشود و دستگیری و تهدید و زندانی کردن نویسندگان و روزنامه نگاران سعی به جلوگیری از بالا بردن دانش مردم در ایران داشت و دارد همانگونه که امروز این روند را در مورد فعالان اینترنتی و وبلاگ نویسان ادامه میدهد و این افراد را به عناوین مختلف بازداشت و زندانی میکند یا حتی به قتل میرساند، این ترس و وحشت نظام را به وضوح میتوان از گفتههای سران نظام متوجه شد.توهم توطئه محافظه کاران درباره اینترنت و شبکههای اجتماعی
Saturday, February 21, 2015
مراسم عمامهگذاری
داستانی به نام مزرعه حیوانات اثر جرج اورول نوشته شده که در آن حیوانات در اقدامی آرمان گرایانه صاحب یک مزرعه را از مزرعه بیرون کرده و خود کنترل مزرعه را به دست میگیرند البته در این رمان به نوعی انقلاب حیوانات نماد انقلاب کارگری بر ضد نظام سرمایه داری است. این داستان در قالب انیمیشن یا کارتون به بازار عرضه شد در یک قسمت این کارتن خوکها که رهبری این جنبش را به دست دارند و اکنون به مقام و ثروت هنگفتی دست یافتهاند در یک ضیافت با پیشکش کردن نشانهای افتخار پیروزی خود را جشن میگیرند که دقیقا همانند مراسم عمامه گذاری طلاب و آخوندها در حوزههای علمیه است
Saturday, December 6, 2014
عزا عزاست امروز روز عزاست امروز خمینیه بت شکن صاحب عزاست امروز
این شعار هنوز بعد از سه دهه افکارم را بر هم میریزد خاطرات تلخ کودکی روزهای جنگ و حماسهٔ خونینی که در میان دو دیکتاتور بهترین روزهای زندگیم را در هم کوبید روزهای ترس گرسنگی و شیون از دست دادن عزیزان روزهای ترس. خانه به دوشی و بی پناهی هنوز بعد آن سالها انگار هنوز روز عزاست هنوز وحشت در رویاهایم جا دارد و انگار که در زیر آوار جنگ جا ماندهام
Monday, December 1, 2014
دنیای " رویای " من
من، در رویای خود دنیایی را می بینم،
که در آن، هیچ انسانی انسان دیگر را، خوار نمی شمارد.
زمین، از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش ، گذرگاههایش را می آراید .
من در رویای خود، دنیایی را می بینم که در آن،
همه گان، راه گرامیِ آزادی را می شناسند.
" حسد "، جان را نمی گزد
و " طمع "، روزگار را بر ما سیاه نمی کند.
من، در رویای خود دنیایی را می بینم که در آن،
سیاه یا سفید،
از هر نژادی که هستند،
از نعمتهای گسترده ی زمین سهم می برد.
هر انسانی " آزاد " است.
شور بختی از شرم، سر به زیر می افکند
و شادی همچون " مرواریدی " گران قیمت
نیازهای تمامیِ بشریت را بر می آورد .
چنین است دنیای " رویای " من !
که در آن، هیچ انسانی انسان دیگر را، خوار نمی شمارد.
زمین، از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش ، گذرگاههایش را می آراید .
من در رویای خود، دنیایی را می بینم که در آن،
همه گان، راه گرامیِ آزادی را می شناسند.
" حسد "، جان را نمی گزد
و " طمع "، روزگار را بر ما سیاه نمی کند.
من، در رویای خود دنیایی را می بینم که در آن،
سیاه یا سفید،
از هر نژادی که هستند،
از نعمتهای گسترده ی زمین سهم می برد.
هر انسانی " آزاد " است.
شور بختی از شرم، سر به زیر می افکند
و شادی همچون " مرواریدی " گران قیمت
نیازهای تمامیِ بشریت را بر می آورد .
چنین است دنیای " رویای " من !
Tuesday, November 18, 2014
قتل داریوش فروهر و پروانه اسکندری
صرف نظر از تمام بزرگ نما ییها و استدلالهای غلط و شبهه انگیز، حکومت اسلامی ایران یکی از زبدهترین و زیرکترین طراحان ترور و آدمکشی در دنیاست عوامل و دست نشاندگان این دولت برای انجام ترورهای خود به طور مستقیم از مقامات بلند پایهٔ نظام و حتی خود شخص ولیّ فقیه دستور میگیرند و برای انجام این کار به فجیعترین اشکال ممکن قربانیان و اهداف خود را میکشند، نمونهٔ بارز این ترورها قتل داریوش فروهر و پروانه اسکندری از رهبران جبهه ملی به دست عوامل اطلاعات در منزل شخصیشان بود که به فجیعترین شکل ممکن انجام شد و اعترافات به دست آماده از عوامل این جنایت پرده از دست داشتن افراد مرتبط با بیت رهبری و مقامات بلند پایهٔ نظام چون دری نجف ابادی و مصباح یزدی و آیت الله خوشوقت در این قتلها دارد. امروز پس از ۱۶ سال از وقوع این جنایت به جز سعید امامی که در زندان به طرز مشکوکی کشته شد ما بقیه عوامل این جنایت هولناک پس از آزاد شدن با استفاده از رانتهای دولتی هم اکنون مشغول کارهای کلان تجاری هستند.
Sunday, October 26, 2014
اعدام
برگی دیگر از درخت پربار انقلاب شکوهمند اسلامی به زمین افتاد انقلابی که به قول خیلیها به دست مردم به ثمر نشست انقلابی که نوید آزادی و برابری میداد, در ایران بعد از انقلاب فقر نبود زندانی سیاسی وجود نداشت و انگار قرار بود جوخههای اعدام از روی زمین برداشته شود چرا که انگار قبرستانها آباد بود شاید مرگ دختری مثل ریحانه خیلی زود از خاطرمان برود ولی فردا دوباره ریحانه ای دیگر بر سر دار مجازات میرود و ما باز میبینیم باز مینویسیم و باز اشک میریزیم به امید آن روزی که در فردای ایران به جای چوبههای دار درخت سپیدار داشته باشیم
Sunday, July 13, 2014
محکومیت ۸ نفر از گردانندگان صفحات فیسبوکی در ایران به مجموعا ۱۲۷ سال حبس
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2014/07/140713_l45_facebook_iran_prison.shtmlنوشتن چه برای افشاگری چه برای بالا بردن سطح اطلاعات مردم از نظر دولت جمهوری اسلامی ایران جرم محسوب میشود حال اگر به گذشته و تاریخچه وب نگاری و وبلاگ نویسی نگاه کنیم اکثر دولتها به این معقوله به چشم معضل مینگرند حتا در جوامع آزاد برخورد با برخی وب نگاران و به اصطلاح آزاد اندیشان و طرفداران حقیقی افشاگری به طرز مشهود یا غیر مشهود برخورد میشود حال اینکه در این جوامع به دلیل بالا بودن سطح آگاهیه مردم و آزاد بودن نشریات اینگونه برخوردها با وب نگاران اکثرا به صورت یک علامت سوال در اذهان عمومی باقی میماند ولی در کشور ایران به دلیل حاکم بودن دولت اسلامی و جوّ خفقان و نبود آزادی و همچنین وجود اقشار متعصب و تندرو دولت به راحتی و با اسودگی وبلاگ نویسان را دستگیر و متهم به جرمهای واهی و بی دلیل میکند و حتی به قتل میرساند
Saturday, June 7, 2014
ظلمت مرگ
سایه مرگ آنچنان تو را در خود خواهد کشید که نه انگار روزگاری در سرای بزرگان جاه و جلالی داشتی، آنچنان که نه انگار دولتت و شوکتت چشم هر رهگزره بیخبری را خیره میکرد آری امروز وقت رفتن است بارت را ببند حسابت را نگاه کن و ببین کجای این سرای خاکی دل بینوایی را شکستی و نان مسکینی را به ناحق بریدی اکنون وقت حساب است سلیمان هم که باشی بارگاهت به تلنگر موریانها به خاک خواهد نشست تو که دنیایت بر اشک و اه دیگران بنا بود در آخرین ظلمات اخرت خواهی ماند خواهی گریست و خواهی مرد.
Tuesday, May 20, 2014
مهدی سلحشور، انگلیس در هیاتهای عزاداری، هزینههای «میلیاردی» میکند
فرقی ندارد که گریه کنی یا سعی کنی برای در اوردن اشک دیگران گرچه تو که اشک مردم را برای لقمه نانی در میاوری و آنی که برای لقمه نانی اشک میریزد هر دو از یک قماشید تو بر هر منبر پول پارو میکنی و آنان که به تو گوش میدهند و اشک میریزند از یک لقمه نذری تا پاس شدن چکهای بی محلشان را در نالههای تو طلب میکنند, آقای سلحشور!
Wednesday, April 23, 2014
ساحره
ساحره جادو کن که من اسیر ان خشمم که ابلیس از روز ازل در دل گرفت ساحره راهم سخت دشوار است و پایم یارای رفتن ندارد ساحره جادو کن که خدایم جامی دروغین به دستم داد و نامش را زندگی گذاشت
Friday, February 21, 2014
زمستان
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من، ميهمان هر شبت، لولي وش مغموم
منم من، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
مهدی اخوان ثالث
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من، ميهمان هر شبت، لولي وش مغموم
منم من، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
مهدی اخوان ثالث
Subscribe to:
Posts (Atom)