سایه مرگ آنچنان تو را در خود خواهد کشید که نه انگار روزگاری در سرای بزرگان
جاه و جلالی داشتی، آنچنان که نه انگار دولتت و شوکتت چشم هر رهگزره
بیخبری را خیره میکرد آری امروز وقت رفتن است بارت را ببند حسابت را نگاه
کن و ببین کجای این سرای خاکی دل بینوایی را شکستی و نان مسکینی را به ناحق
بریدی اکنون وقت حساب است سلیمان هم که باشی بارگاهت به تلنگر موریانها
به خاک خواهد نشست تو که دنیایت بر اشک و اه دیگران بنا بود در آخرین ظلمات
اخرت خواهی ماند خواهی گریست و خواهی مرد.