در پی انتشار یادداشتم درباره شاپور بختیار و طرح ترور آیت الله خمینی، انتقاداتی در مورد نحوه بازگویی دوران نخستوزیری و خروج بختیار از طرف بعضی از طرفداران ایشان مطرح شد. بر آن شدم که با نزدیک شدن ١٨ تیر، روز حرکت نظامی نوژه که با نام شاپور بختیار مترادف است (و به خاطر حرکت دانشجویی ١٨ تیر سال ۷۸ در رسانهها یادی از آن نمیشود) به این انتقادات پاسخ گویم، مخصوصاً به گروهی از فعالان جبهه ملی که زیر سؤال بردن وجاهت ملی رهبران جبهه ملی را گناهی نابخشودنی میدانند.
بعدازظهر روز ٢٢ بهمن ۱۳۵۷، لحظاتی قبل از خروج شاپور بختیار با هلیکوپتر بهسوی دانشکده افسری، زندهیاد حاج مرزبان و هوشنگ معین زاده و من از آخرین افرادی بودیم که از ساختمان نخستوزیری خارج شدیم. هرگز آخرین گفته شاپور بختیار را از یاد نمیبرم. او نخستوزیری را با شعار "نهضت ادامه دارد" بهسوی سرنوشتی نامعلوم ترک کرد و مرا با خاطره شعارنویسی "نهضت ادامه دارد" با مرکب قرمز بر دیوار اجری قرمز بانک ملی مشهد بعد از ٢٨ مرداد تنها گذاشت.
میتوانم به جرأت بگویم که ما سه نفر تنها افرادی بودیم که در جهت مخالف موج جمعیت در خیابان کاخ حرکت میکردیم. مرزبان مصمم به ادامه فعالیت سیاسی برای گسترش دموکراسی بود. آن شب، شب سختی برای خوابیدن بود. چند روزی نگذشته بود، مرزبان چند شخصیت سیاسی منجمله محمود عنایت را برای تشکیل حزب سوسیالدمکرات دعوت کرد. در آن جلسه به اهداف سیاسی بختیار و ادامه راه او اشاره رفت و به اتفاق تصمیم بر تشکیل چنین گروهی گرفته شد.
بهتدریج محیط سیاسی سختتر و پیچیدهتر میشد، رفراندوم برای تائید جمهوری اسلامی "نه یک کلمه بیشتر یا کمتر" از سر زبانها به داخل خانهها سرایت کرده بود، کشور در تب رفراندوم میسوخت کسی جرأت دگراندیشی نداشت، سایه حکومت مذهبی بر کشور مستولی میشد. در این میان نوار پیام شاپور بختیار در مورد رأی ندادن به جمهوری اسلامی در سطح شهر تهران پخش شده بود، به قول چند نفر از دوستانم این مرد با خوی بیابانی دستبردار نبود. هر روز خبر از دستگیری یا کشته شدن او در بعضی از روزنامهها به چشم میخورد. اما واقعیت امر چیز دیگری بود، حلقه محاصره بهتدریج تنگتر میشد.
مصدقوار از محاکمه و زندانی شدن نمیترسید، فکر میکرد که محاکمه او میتواند چون محاکمه مصدق فصلی پربارتر برای مبارزات آینده مردم برای دموکراسی باشد. با ارسال پیام دیگری توسط بختیار و کشتار روزانه خلخالی دیگر برای من شکی نبود که در صورت دستگیری بختیار، خلخالی مجال محاکمه او را نخواهد داد و حتی کسانی مثل بهشتی، بازرگان و مدنی قادر به نجات جان بختیار نخواهند شد
مرزبان نگران بختیار بود، میخواست، فکری برای خروج بختیار از ایران بکنیم. اولین گام گرفتن موافقت خود بختیار بود، اما دسترسی به او کاری آسان نبود. تنها کسی که میتوانست در این راه کمک کند احیاناً دختر بزرگ او ویوین بود. آشنایی من با ویوین در حد فرزندی بختیار بود اگر چه ویوین بیشتر از یک فرزند برای بختیار بود او در واقع همهکاره خانواده او بود. متأسفانه ویوین بین تهران و پاریس دائما در حرکت بود. ویوین بهدرستی از خطر دستگیری پدرش آگاه بود، اما پدرش زیر بار خروج از ایران نمیرفت، مصدق وار از محاکمه و زندانی شدن نمیترسید، فکر میکرد که محاکمه او میتواند چون محاکمه مصدق فصلی پربارتر برای مبارزات آینده مردم برای دموکراسی باشد. با ارسال پیام دیگری توسط بختیار و کشتار روزانه خلخالی دیگر برای من شکی نبود که در صورت دستگیری بختیار، خلخالی مجال محاکمه او را نخواهد داد و حتی کسانی مثل بهشتی، بازرگان و مدنی قادر به نجات جان بختیار نخواهند شد.
تماس بعدی با ویوین و تشریح خطرات احتمالی در آینده و اینکه بختیار تنها امید مبارزان علیه رژیم است و البته نگرانی خود ویوین برای جان پدرش آغازگر طرح خروج بختیار شد.
مرزبان و من برای تهیه طرحی برای خروج بختیار از ایران دست به کار شدیم. بختیار شخصیتی شناخته شده بود خروج او از مرزهای زمینی کار ساده ای نبود، خطر آن بود که اگر بختیار وارد یکی از کشورهای هممرز شود و دولت آن کشور آگاه شود، ممکن بود به خاطر منافع خود بختیار را تحویل رژیم ایران دهد، این میتوانست آبروریزی بزرگی برای بختیار نترس و شجاع باشد.
در ملاقات با دریادار مدنی، او خروج از مرز خوزستان را پیشنهاد کرد، اما متذکر شد که به دولت عراق نمیتوان اطمینان کرد و خروج بختیار از عراق میتواند دچار اشکال شود و به مرزهای شرقی کشور نمیتوان اطمینان داشت چون سپردن بختیار بهدست چند قاچاقچی، بی احتیاطی بزرگی است. مرزهای شمالی خط قرمز بود در نتیجه فقط دو مرز خروج هدف ما قرار گرفت، مرز ترکیه و فرودگاه مهرآباد. ترکیه میتوانست راهحل باشد، چون حزب سوسیال دموکرات ترکیه حامی بختیار بود. برای خروج از مهرآباد تهیه پاسپورت ایرانی آسان بود، اما میتوانست با مشکلات فراوانی همراه باشد مثلاً سؤال و جواب در گیشه خروجی به زبان فارسی با صدای شناخته شده. پاسپورت خارجی میتوانست جوابگو باشد. تهیه پاسپورت خارجی کاری آسان نبود و باید از طریق وزارت خارجه آن کشور اقدام کرد.
تنها کسی که میتوانست ما را در تهیه پاسپورت خارجی یاری کند دوست قدیمی بختیار، آقای دکتر اعتبار بود که نقشی عمده در نخستوزیری بختیار به خاطر دوستانی همچون لرد کرینگتون و ادوارد هیث، نخستوزیر سابق انگلستان و چند شخصیت ایرانی در انگلستان داشت. در ملاقات بعدی به کمک خانم ویوین تماس با دکتر اعتبار حاصل شد. دکتر اعتبار این مسئولیت را بهشرطی پذیرفت که بختیار در جریان قرار نگیرد، چون بر این باور بود که بختیار با دخالت خارجیها در خروج خود از ایران موافقت نخواهد کرد. ویوین قبول کرد که پدر را در جریان پروسه خروج وی از ایران نگذارد.
برای موساد تهیه پاسپورت فرانسوی ساده بود، حتی احتیاجی نبود که دولت فرانسه بداند پاسپورت برای چه شخصی است. موساد به دنبال فرصت مناسبی برای تاریخ خروج بود. باید روزی میبود که پاسداران به دنبال کسی در فرودگاه باشند و ایرفرانس و لوفتانزا با اختلاف یک ساعت پرواز داشته باشند.
دکتر اعتبار از ویوین خواست به لندن برود و از یک شخصیت ایرانی در انگلستان بخواهد که به خروج پدرش از ایران کمک کنند چون این دولت انگلستان بود که کمک به نخستوزیری او کرده بود و حالا وظیفه اخلاقی دارد که جان وی را نجات دهد. دکتر اعتبار هم به لندن پرواز کرد و با تماسهای بیشمار متوجه شد که دولت انگلستان به خاطر روابط آینده با دولت ایران حاضر به کمک نیست، اما به کمک یکی از دوستانش توانست موافقت موساد را جلب کند، موساد هنوز در داخل ایران از ارتباطات زیادی برخوردار بود و اگر سازمانی میتوانست از عهده این کار بر آید، حتماً موساد بود.
برای موساد تهیه پاسپورت فرانسوی ساده بود، حتی احتیاجی نبود که دولت فرانسه بداند پاسپورت برای چه شخصی است. موساد به دنبال فرصت مناسبی برای تاریخ خروج بود. باید روزی میبود که پاسداران به دنبال کسی در فرودگاه باشند و ایرفرانس و لوفتانزا با اختلاف یک ساعت پرواز داشته باشند. من آن را به حدس خوانندگان واگذار میکنم که چه شخصی در آن روز در فرودگاه مهرآباد دستگیر شد و بختیار با کدام هواپیما خارج شد.
کمک موساد به خروج بختیار بدون اطلاع او شاید برای شکاکان قابل قبول نباشد، اما باید توجه داشت که بعد از اطلاع بختیار از نحوه خروجش، هر نوع درز خبر در دهه اول بعد از انقلاب برای او که میخواست علیه رژیم مبارزه کند وحشتناک بود. بازگو کردن آن امروز نه تنها صدمه ای به شخصیت بختیار نمیزند، بلکه شاید تابوی کمک گرفتن از جامعه بینالملل برای برقرار کردن دموکراسی در ایران را بشکند. دنیا امروز چیزی بیش از یک دهکده بزرگ نیست.
بعدازظهر روز ٢٢ بهمن ۱۳۵۷، لحظاتی قبل از خروج شاپور بختیار با هلیکوپتر بهسوی دانشکده افسری، زندهیاد حاج مرزبان و هوشنگ معین زاده و من از آخرین افرادی بودیم که از ساختمان نخستوزیری خارج شدیم. هرگز آخرین گفته شاپور بختیار را از یاد نمیبرم. او نخستوزیری را با شعار "نهضت ادامه دارد" بهسوی سرنوشتی نامعلوم ترک کرد و مرا با خاطره شعارنویسی "نهضت ادامه دارد" با مرکب قرمز بر دیوار اجری قرمز بانک ملی مشهد بعد از ٢٨ مرداد تنها گذاشت.
میتوانم به جرأت بگویم که ما سه نفر تنها افرادی بودیم که در جهت مخالف موج جمعیت در خیابان کاخ حرکت میکردیم. مرزبان مصمم به ادامه فعالیت سیاسی برای گسترش دموکراسی بود. آن شب، شب سختی برای خوابیدن بود. چند روزی نگذشته بود، مرزبان چند شخصیت سیاسی منجمله محمود عنایت را برای تشکیل حزب سوسیالدمکرات دعوت کرد. در آن جلسه به اهداف سیاسی بختیار و ادامه راه او اشاره رفت و به اتفاق تصمیم بر تشکیل چنین گروهی گرفته شد.
بهتدریج محیط سیاسی سختتر و پیچیدهتر میشد، رفراندوم برای تائید جمهوری اسلامی "نه یک کلمه بیشتر یا کمتر" از سر زبانها به داخل خانهها سرایت کرده بود، کشور در تب رفراندوم میسوخت کسی جرأت دگراندیشی نداشت، سایه حکومت مذهبی بر کشور مستولی میشد. در این میان نوار پیام شاپور بختیار در مورد رأی ندادن به جمهوری اسلامی در سطح شهر تهران پخش شده بود، به قول چند نفر از دوستانم این مرد با خوی بیابانی دستبردار نبود. هر روز خبر از دستگیری یا کشته شدن او در بعضی از روزنامهها به چشم میخورد. اما واقعیت امر چیز دیگری بود، حلقه محاصره بهتدریج تنگتر میشد.
مصدقوار از محاکمه و زندانی شدن نمیترسید، فکر میکرد که محاکمه او میتواند چون محاکمه مصدق فصلی پربارتر برای مبارزات آینده مردم برای دموکراسی باشد. با ارسال پیام دیگری توسط بختیار و کشتار روزانه خلخالی دیگر برای من شکی نبود که در صورت دستگیری بختیار، خلخالی مجال محاکمه او را نخواهد داد و حتی کسانی مثل بهشتی، بازرگان و مدنی قادر به نجات جان بختیار نخواهند شد
مرزبان نگران بختیار بود، میخواست، فکری برای خروج بختیار از ایران بکنیم. اولین گام گرفتن موافقت خود بختیار بود، اما دسترسی به او کاری آسان نبود. تنها کسی که میتوانست در این راه کمک کند احیاناً دختر بزرگ او ویوین بود. آشنایی من با ویوین در حد فرزندی بختیار بود اگر چه ویوین بیشتر از یک فرزند برای بختیار بود او در واقع همهکاره خانواده او بود. متأسفانه ویوین بین تهران و پاریس دائما در حرکت بود. ویوین بهدرستی از خطر دستگیری پدرش آگاه بود، اما پدرش زیر بار خروج از ایران نمیرفت، مصدق وار از محاکمه و زندانی شدن نمیترسید، فکر میکرد که محاکمه او میتواند چون محاکمه مصدق فصلی پربارتر برای مبارزات آینده مردم برای دموکراسی باشد. با ارسال پیام دیگری توسط بختیار و کشتار روزانه خلخالی دیگر برای من شکی نبود که در صورت دستگیری بختیار، خلخالی مجال محاکمه او را نخواهد داد و حتی کسانی مثل بهشتی، بازرگان و مدنی قادر به نجات جان بختیار نخواهند شد.
تماس بعدی با ویوین و تشریح خطرات احتمالی در آینده و اینکه بختیار تنها امید مبارزان علیه رژیم است و البته نگرانی خود ویوین برای جان پدرش آغازگر طرح خروج بختیار شد.
مرزبان و من برای تهیه طرحی برای خروج بختیار از ایران دست به کار شدیم. بختیار شخصیتی شناخته شده بود خروج او از مرزهای زمینی کار ساده ای نبود، خطر آن بود که اگر بختیار وارد یکی از کشورهای هممرز شود و دولت آن کشور آگاه شود، ممکن بود به خاطر منافع خود بختیار را تحویل رژیم ایران دهد، این میتوانست آبروریزی بزرگی برای بختیار نترس و شجاع باشد.
در ملاقات با دریادار مدنی، او خروج از مرز خوزستان را پیشنهاد کرد، اما متذکر شد که به دولت عراق نمیتوان اطمینان کرد و خروج بختیار از عراق میتواند دچار اشکال شود و به مرزهای شرقی کشور نمیتوان اطمینان داشت چون سپردن بختیار بهدست چند قاچاقچی، بی احتیاطی بزرگی است. مرزهای شمالی خط قرمز بود در نتیجه فقط دو مرز خروج هدف ما قرار گرفت، مرز ترکیه و فرودگاه مهرآباد. ترکیه میتوانست راهحل باشد، چون حزب سوسیال دموکرات ترکیه حامی بختیار بود. برای خروج از مهرآباد تهیه پاسپورت ایرانی آسان بود، اما میتوانست با مشکلات فراوانی همراه باشد مثلاً سؤال و جواب در گیشه خروجی به زبان فارسی با صدای شناخته شده. پاسپورت خارجی میتوانست جوابگو باشد. تهیه پاسپورت خارجی کاری آسان نبود و باید از طریق وزارت خارجه آن کشور اقدام کرد.
تنها کسی که میتوانست ما را در تهیه پاسپورت خارجی یاری کند دوست قدیمی بختیار، آقای دکتر اعتبار بود که نقشی عمده در نخستوزیری بختیار به خاطر دوستانی همچون لرد کرینگتون و ادوارد هیث، نخستوزیر سابق انگلستان و چند شخصیت ایرانی در انگلستان داشت. در ملاقات بعدی به کمک خانم ویوین تماس با دکتر اعتبار حاصل شد. دکتر اعتبار این مسئولیت را بهشرطی پذیرفت که بختیار در جریان قرار نگیرد، چون بر این باور بود که بختیار با دخالت خارجیها در خروج خود از ایران موافقت نخواهد کرد. ویوین قبول کرد که پدر را در جریان پروسه خروج وی از ایران نگذارد.
برای موساد تهیه پاسپورت فرانسوی ساده بود، حتی احتیاجی نبود که دولت فرانسه بداند پاسپورت برای چه شخصی است. موساد به دنبال فرصت مناسبی برای تاریخ خروج بود. باید روزی میبود که پاسداران به دنبال کسی در فرودگاه باشند و ایرفرانس و لوفتانزا با اختلاف یک ساعت پرواز داشته باشند.
دکتر اعتبار از ویوین خواست به لندن برود و از یک شخصیت ایرانی در انگلستان بخواهد که به خروج پدرش از ایران کمک کنند چون این دولت انگلستان بود که کمک به نخستوزیری او کرده بود و حالا وظیفه اخلاقی دارد که جان وی را نجات دهد. دکتر اعتبار هم به لندن پرواز کرد و با تماسهای بیشمار متوجه شد که دولت انگلستان به خاطر روابط آینده با دولت ایران حاضر به کمک نیست، اما به کمک یکی از دوستانش توانست موافقت موساد را جلب کند، موساد هنوز در داخل ایران از ارتباطات زیادی برخوردار بود و اگر سازمانی میتوانست از عهده این کار بر آید، حتماً موساد بود.
برای موساد تهیه پاسپورت فرانسوی ساده بود، حتی احتیاجی نبود که دولت فرانسه بداند پاسپورت برای چه شخصی است. موساد به دنبال فرصت مناسبی برای تاریخ خروج بود. باید روزی میبود که پاسداران به دنبال کسی در فرودگاه باشند و ایرفرانس و لوفتانزا با اختلاف یک ساعت پرواز داشته باشند. من آن را به حدس خوانندگان واگذار میکنم که چه شخصی در آن روز در فرودگاه مهرآباد دستگیر شد و بختیار با کدام هواپیما خارج شد.
کمک موساد به خروج بختیار بدون اطلاع او شاید برای شکاکان قابل قبول نباشد، اما باید توجه داشت که بعد از اطلاع بختیار از نحوه خروجش، هر نوع درز خبر در دهه اول بعد از انقلاب برای او که میخواست علیه رژیم مبارزه کند وحشتناک بود. بازگو کردن آن امروز نه تنها صدمه ای به شخصیت بختیار نمیزند، بلکه شاید تابوی کمک گرفتن از جامعه بینالملل برای برقرار کردن دموکراسی در ایران را بشکند. دنیا امروز چیزی بیش از یک دهکده بزرگ نیست.
باید گفت اعدام احتمالی بختیار بهدست خلخالی، نسلهای آینده ایران را از شخصیت بارز، میهنپرست و دموکرات و مبارزات ۱۱ ساله او در خارج از کشور محروم میکرد. او بود که بدون وقفه معایب حکومت مذهبی و پیامدهای آن را برای ایران و خاورمیانه و شاید هم دنیا با صدای بلند به قیمت جانش بیان کرد. اگر بختیار در آن هنگام از ایران خارج نمیشد، تاریخ فقط از دولت شکست خورده او و چند تا از کلمات قصار او مثل مرغ طوفان، حکومت سایه، تعویض چکمه با نعلین و ساختن واتیکان در قم یاد میکرد.جواد خادم وزیر مسکن و شهرسازی در کابینه شاپور بختیار
No comments:
Post a Comment